من از کوچه‌های نفس‌گیر تهران فرستاده‌ام نامه‌ای

من از کوچه‌های نفس‌گیر تهران فرستاده‌ام نامه‌ای

[ حنیف طاهری ]
من از کوچه‌های نفس‌گیر تهران
فرستاده‌ام نامه‌ای تا خراسان

سلام ای امید قلوب شکسته
سلام ای قرار دل بی‌قراران 

من از کودکی، مست روی تو بودم
مرا خط بزن کوچه به کوچه بگردان

تو شاه عطوفی، امام رئوفی
سرت را به سوی من بد بچرخان

همیشه گدا، از تو کم خواست اما
همیشه تو بخشیدی آقا فراوان

مرا رد نکردی، اگر پست بودم
کرم ریختی بر سرم، مثل باران

شبی در حرم، اشک خود را چشیدم
نمک‌گیر کردی گدا را، چه آسان

دعای کنار ضریحت، خدایا 
به کرببلایم ببر کربلایم بحق رضاجان

همه بنده هستند و آقاترینی
همه زیر پایند و بالانشینی

گرفتاری ما، نهایت ندارد
به قدری که جای روایت، ندارد

کسی التماس دعا دارد اینجا
که راهی به غیر از دعایت ندارد

شفاخانه‌های سلاطین عالم
شفا مثل دارالشفایت ندارد

بهشتی که در آسمان‌هاست
اصلا چه دارد که صحن و سرایت ندارد

زمین و زمان را بگردی یقینا
کسی مثل ایوان طلایت ندارد

اسیری که زلفش به دست تو افتد 
بسوزد بسازد، شکایت ندارد

به شرط و شروط شما زنده هستم
بمیرد کسی که ولایت ندارد

تفضل نما بر گدایی که چیزی
جز اینکه بمیرد برایت ندارد

مرا زیر و رو می‌کنی با نگاهت
و هل یرحم العبد، الا نگاهت

دلی که گرفتار امیال باشد
فقط میشد اینجا سبک‌بال باشد

بعید است غیر از شما اتفاقی
در آینده و ماضی و حال باشد

تو روزی هر ماه مایی رضاجان
اگر کربلا رزق هر سال باشد

کنار تو هستیم و پیش تو باید
همیشه دو خط حرف گودال باشد

الهی قلم بشکند، خون بگرید
زبان مقاتل همه لال باشد

تنی زیر پای حرامی می‌افتد
اگر در سری فکر پامال باشد

ترک خورد آیینه‌اش، گریه کردم
به سنگینی سینه‌اش، گریه کردم

یابن الشبیب، جد غریبم کفن نداشت
یوسف به خاک بود و به تن پیرُهن نداشت

دم غروب عریان شدی و
جسم تو بی احترام شد

نظرات