مردی یگانه بود و بانویی یگانه

مردی یگانه بود و بانویی یگانه

[ حاج منصور ارضی ]
مردی یگانه بود و بانویی یگانه 
آهسته می‌رفتند از خانه شبانه 

همراه هم بودند مثل دو غریبه 
پهلو به پهلو، پا به پا، شانه به شانه 

سر می‌زدند انصار را کوچه به کوچه 
در می‌زدند انصار را خانه به خانه 

مظلومشان دیدند، در را وا نکردند 
وای از زمانه، وای از دست زمانه 

چهل شب تمام شهر را گشتند با هم 
اما بدون یار برگشتند خانه 

وقتی عزادار رسول الله بودند 
از درب خانه می‌کشید آتش زبانه 

آتش زدند این لانه را حتی نگفتند 
این مرغ چندین جوجه دارد بین لانه 

در باز شد وقتی که زهرا پشت در بود 
دخت نبی افتاد بین آستانه 

دستی ورم کرده ست و دستی هم شکسته 
هم با غلاف تیغ هم با تازیانه 

حتی نگاهی هم به پهلویش نینداخت 
محو علی بود عاشقانه، عارفانه 

دامان در می‌سوخت، اما داشت می‌سوخت 
در کربلا دامان چندین نازدانه 

افتاد یک دانه از آن دو گوشواره 
در کربلا افتاد اما دانه دانه 

شب‌های جمعه فاطمه بالای گودال 
با ناله، آنهم ناله‌های مادرانه 

گوید حسینم کشته شد ای داد بیداد 
نور دو عینم کشته شد ای داد بیداد 

************

نظرات