مرتضی باز هم مجسّم شد

مرتضی باز هم مجسّم شد

[ حسین سیب سرخی ]
مرتضی باز هم مجسّم شد
زِرهش بر تنش که محکم شد 

به اُحد آمده رسول خدا 
یاد خیبر علی مجسّم شد 

تا ببوسد رکاب زینش را 
آسمان پیش پای او خم شد

چهره خورشید و گیسوان بر دوش
روز با شب دوباره توأم شد

کیستم سام فاطمی صولت
که جمال و جلالِ خاتم شد

کیست این ایستاده اقیانوس 
که در او مات، پورِ آدم شد

کیست این آبروی دشتِ نبَرد
مَرکبش شعله‌ای دمادم شد

قاصدِ مرگ، حاکم میدان
فاتح قلّه‌های اعظم شد

در نگاهِ علی پهلوان بود و
با لباس نبی معمّم شد

این حسین است یا اباالفضل است؟
که همان آینه است و این هم صولت

مشقِ رزمش کنار عباس است
ساقیِ نهرهای علقم شد

شرفُ الشمسِ حضرت زهراست 
وارث تیغ و تیر و پرچم شد 

تا که اسفندها بسوزانند
زینب این‌بار هم مقدّم شد

پَر روی کلاه‌خودش گشت 
یک پَر از جبرئیل تا کم شد 

وقت رزمِ امیرزاده رسید
خیره از بُهتِ چشم‌ها عالم شد

شیر در بیشه‌اش تبسّم کرد 
صید این‌بار هم فراهم شد
 
لرزه افتاد بر ستون زمین
اَبروانش کمی که دَرهم شد

لشکر از پارس قبر خود را کَند
فتحش از ابتدا مُسلّم شد

تیغه‌ی تیغ او که برخیزد
آسمان تا زمین جهنّم شد 

با رجز‌خوانیِ به مزاق سپاهِ گرمِ فرار 
خاک چون آتش، آب چون سم شد

دَم تیغش کسی نمی‌ماند
دَم عیسی خراب از این دَم شد

چقدَر پا و سر که پیچیده
چقدَر دست و پا که دَرهم شد

نفَس خیمه بود اما حیف
فصل تقدیر نوبت غم شد

مَرکبش کم‌کم از نفس افتاد 
تشنگی بود و قوّتش کم شد

همه از دور آمدند و زدند
یک دهه روضه‌ی مُحرّم شد

نفسش بین سینه گیر افتاد
لحظه‌‌ای زیر و لحظه‌ای بم شد

ناله‌های لبش چه آرام است 
عوضش ضربه‌ها چه محکم شد

زخم بر زخم، نیزه بر نیزه
چشمه در چشمه مثل زمزم شد

لبه‌ی دشنه‌های نامحرم 
با تنی چاک‌خورده مَحرم شد

چه سرش آمده زبانم لال 
با تنش آنچه را نگفتم شد 

نعل‌ها حلقه حلقه‌اش کردند
مثل زنجیرهای ماتم شد

زیر تلی زِ تیرها گم شد 
وای لیلا چقدر مبهم شد

جگری پاره بر سرش آمد
خنده پس چی طعنه مرهم شد 

انقدَر خنده بر پدر نکنید
عمّه‌اش آمده نظر نکنید 

غمت آتش شده و بر جگرم ریخته است
بعدِ پَرپَر شدنت بال و پَرم ریخته است

یا که اشکی‌ست که از چشم ترت ریخته بود
این چه قدّی‌ست که از تیغ و تبر پُر شده است

این چه خاکیست که اینجا به سرم ریخته است
بند بندت همگی بند به مویی هستند 

بند بندت چقدَر دور و برم ریخته‌اند 
دست‌تنها شده‌ام وای به دادم برسی

که در این دشت همین‌جا پسرم ریخته‌ است
 
خوب شد مادرِ تو نیست که امشب بیند
که تن تازه جوانش به حرم ریخته‌اند

خوب شد مادرِ تو نیست ببیند فردا
گیسویت از سر نیزه به بَرم ریخته است

خوب شد نیست ببیند به کنار سر تو
آتشی را که حرامی به سرم ریخته است

نظرات