مرا ببین و برای سفر شتاب مکن

مرا ببین و برای سفر شتاب مکن

[ حنیف طاهری ]
مرا ببین و برای سفر شتاب مکن 
بیا و بر سر من خانه را خراب مکن 

تمام حرف دلت را غروب با من گفت 
و شرح سرخیِ خود را چه خوب با من گفت 

حضور ساده ی احساس عشق بودی تو 
مدار چرخش دستاس عشق بودی تو 

پس از تو ثانیه هایم به چنگ دستاس است 
و دانه های دلم زیر سنگ دستاس است 

غمت چو دانه که فردا جوانه خواهد زد 
هزار مرتبه ام تازیانه خواهد زد 

هنوز هم به شفایت امید دارم من 
میان شام عزا شام عید دارم من 

قبول کن که ز تنهاییم خبر داری 
دلم به همره تو رفت، همسفر داری 

مگر ز داغ پیمبر چقدر میگُذَرد 
که باغ سبز تو را این شب خزان ببرد 

مگر قرار نشد غمگسار من باشی 
میان معرکه ها ذوالفقار من باشی 

مگر نه قبل ورودم قیام میکردی 
و گاه پیشتر از من سلام میکردی 

ز جای خیز جواب سلام میخواهم 
نگاه نیمه تمامت، تمام میخواهم 

نگاه بی رمق و دست بی رمق داری 
شباهتی چه صمیمانه با شفق داری 

اگرچه قصه فتح علی شنیدنی است 
شکست تازه ی امروز نیز دیدنی است 

چه شد که زندگیت را ز سر نمیگیری؟ 
و مرغکان مرا زیر پر نمیگیری؟ 

فضای سینه ی من گرم درد و آه شده است 
بسان بازوی تو روز من سیاه شده است 

اگر نه فکر دل یار خسته را بکنی 
ز جای خیز که همسایه را دعا بکنی 

مرو که موج نیازم به راه می افتد 
پس از تو یوسف اشکم به چاه می افتد 

پس از تو خواب نماز و تیره می بینم 
شعف به قنفذ و شور مغیره می بینم 

مرو که چینی این دل شکسته تر نشود 
غریب خسته ی این شهر خسته تر نشود 

هنوز ناله جانکاه تو به پشت در است 
تنت از آتش آن روز شعله ور است 

سخن اگر چه نگفتم ولی دلم پر بود 
نگاه من که همیشه به خاک چادر بود 

میان خطبه ات آری شکوه را دیدم 
در استقامت تو صبر کوه را دیدم 

اگر چه کشتی عمرت به سمت ساحل رفت 
خیال و خاطره ی تو نخواهد از دل رفت 

کنون به پیکر یاست شقایق افتاده است 
نگاه کن که حسینت به هق هق افتاده است 

چگونه غم ننشیند به چهره ی حسنت 
که خون تازه گل انداخت روی پیرهنت 

خدا کند که غمت سینه محترق نکند 
و دخترت که بیاید ز غصه دق نکند 

***

نظرات