مجنون شدهام اما غم لیلا ندارم تشنه شدم راهی سوی دریا ندارم دیروز من را حسرت یک عمر پر کرد در کولهام جز ناله فردا ندارم باآتش عصیان همه سرمایهام سوخت چیزی برای محشر کبری ندارم من را بزن تا حال نفسم جا بیاید اما نگو دیگر برایت جا ندارم خشم تو هم هر چند از روی علاقهست اما من طاقت ناراحتیت را ندارم این آخر عمری شتر دیدی ندیدی سنگین شده پرونده امضا ندارم با این همه آلودگی اصلا نگفتی کاری به کار نوکر زهرا ندارم بین نجف جان مرا باید بگیری چون حاجتی جز دیدن مولا ندارم دنیای بیکرببلا یعنی جهنم بیکربلا امید به دنیا ندارم وا کن گرههای مرا جان رقیه آن دختری که گفت من بابا ندارم با لکنت روی زبانش گفت عزیزم حالا که با سر آمدی من پا ندارم بابا حالا که دیدم سوختهتر بودی از من دیگر گلایه از سر سقا ندارم این شهر را روی سر خود میگذارم هرچند از ضرب لگدها نا ندارم