
ماجراییاست میان من و تو روضهها بر زبان من و تو حرف گودال شد و مثل حرم آتش افتاد به جان من و تو شده پاییز بهار من و تو غم و غصه است کنار من و تو تو و زهرا زمین کرببلا ته گودال قرار من و تو بی حیا نعره زد سرش با من نفس گرم آخرش با من سر و از پیکرش جدا کردند جلو چشمای خواهرش با من بدنش با من، پیرهنش با من جلو چشمای دخترش زدنش با من مادرش بیحال، وسط گودال دیگه شب بیکفنه، کفنش با من اَبی عبدالله... به سنان گفت آخرش با تو سر و بردند حنجرش با تو من دارم میرم از ته گودال آخرین جیغ مادرش با تو تو بزن نیزه، عددش با من تو بزن نیزه دست و پا زدنش با من بریم از مقتل، برسیم خیمه تو بکش موی بچه را لگدش با من اَبی عبدالله...