لَبَّیک اَللّٰهُمَ لَبَّیک ... لَبَّیک یا حسین ... با حاجیانِ ساکن، حُجَّت تمام کردی از کعبه دل بُریدی، عَزمِ قیام کردی گفتی که جَدِّ من گفت: این حجِ آخرِ توست اِتمام حُجَّت آنجا، با خاص و عام کردی لَبَّیک اَللّٰهُمَ لَبَّیک ... لَبَّیک یا حسین ... یک مُشت خونِ خود را، بر آسمان فشاندی اِی آسمان دوباره، شُربِ مُدام کردی زَمزَم به جوش آمد، اصغر به گریه اُفتاد خونِ گلوی او را، تا اِستِلام کردی لَبَّیک اَللّٰهُمَ لَبَّیک ... لَبَّیک یا حسین ... اِحرام بستنِ تو، آن سال حالتی داشت ماهِ مُحرّمت را، ذِیالحَجّه نام کردی در کعبه حاجیانی، با رَمیِ جَمره سرگرم در کربلا تو امّا، حج را تمام کردی لَبَّیک اَللّٰهُمَ لَبَّیک ... لَبَّیک یاحسین ...