قلب سیاهش نور را انکار می‌کرد

قلب سیاهش نور را انکار می‌کرد

[ سیدرضا نریمانی ]
قلب سیاهش نور را انکار می‌کرد
از کینه قلب خویش را سرشار می‌کرد

روی زمین، در بین گودال، آب می‌ریخت
وقتِ عطش، چشم حسین را تار می‌کرد

آداب ذبح این است، خنجر تند باشد
کُندیِ خنجر کار را دشوار می‌کرد

از بوسه‌گاه مصطفی، خنجر حیا کرد
خنجر نمی‌بُرّید، شِمر اصرار می‌کرد

در بین گودال، آسمان را پشت و رُو کرد
بَر قلب زینب، غصّه را آوار می‌کرد

خنجر نمی‌بُرّید، ضربه ضربه ضربه
تکرار تکرار تکرار می‌کرد

چیزی به روی لب حسین می‌گفت انگار
شاید برای شِمر استغفار می‌کرد

حسین...

*****

قرآنِ فاطمه شد زیر و رُو
وَ سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَموا
بارون سنگ‌ها از همه‌سو
وَ سَیَعلَمُ الَّذینَ ظَلَموا

خدا داره می‌بینه
چقدر شلوغه گودال
حسین گیر افتاده
در وسط این جنجال

کمتر اذیتش کنید
نزدیکِ سه ساعته توی گوداله
کمتر اذیتش کنید
چشم مادرش خیره سوی گوداله

کمتر اذیتش کنید
این هزار و چندمین زخم شمشیره
کمتر اذیتش کنید
این هزار و چندمین صوت تکبیره

کمتر اذیتش کنید
خواهرش می‌بینه دست و پا می‌زنه 
کمتر اذیتش کنید
پیرمردی داره با عصا می‌زنه
...
مظلوم بودی و
از آب فُرات محروم بودی و
تشنه بودی و
زیرِ حجم یک دشنه بودی و
تنها بودی و
فکرِ خیمه‌ی زن‌ها بودی و
...
خواهرش به نفَس نفَس افتاد
خیمه دستِ شِمر و شبَث افتاد

نظرات