غم اگر هست در دلم غم توست همه ی سال من محرم توست تو به این چشمها نظر داری که حسینیههای اعظم توت شهر آلوده از تباهیها سایه سارش نسیم پرچم توست روضهات را همیشه میبارم با همین اشکها که مرحم توست موج در موج گریهام وقتی روضهی سخت آخرین دم توست زودتر کاش خواهرت برسد ساربان در خیال خاتم توست آه ای غیرت قبیلهی عشق چشم نامحرمان به محرم توست زخمی نیزههای دین داران مادرت روضه خوان ماتم توست چگونه آب نگردم کنار پیکرتان که خیره مانده به چشمم نگاه آخرتان میان هلهلهی قاتلانتان تنهام نشستهام که بگریم به جسم پرپرتان ز داغ این همه دشنه به خویش میپیچیم به زیر آن همه مرکب شکسته شد پرتان شکستهام شکسته آمدم شکسته آمدم اینجا شکسته تر شدهام نشستهام من شرمنده در برابرتان خدا کند که بگیرد چشم زینب را که تیغ تیز نبیند به روی حنجرتان میان قافلهی نیزهدارها فریاد خداکند که نخندد کسی به مادرتان و پیش ناقهی او در میان شادیها خدا کند که نیفتد ز نیزهها سرتان نور چشمم فدای طفلانت جان زینب همیشه قربانت زندگی من و تب و تابم دست من خال است دریابم حیف شد بیش از این توانم نیست حاصلی جز دو نوجوانم نیست تو که دریای رحمتی آقا تحفه ام را عنایتی آقا این دو فرزند نازنین دیه من و شرمندگش از این هدیه این دو گرچه تعلقات منند حاصل عمر من حیات منند تو ولی زندگی و جان منی من زمینم تو آسمان منی دوست دارم به راه تو بروم پیش مرگ سپاه تو بروم لحظه لحظه اگر چه طرد شدم این دو تا با عشق تو بزرگ شدند من نبینم غریب خواهی شد لحظهای بی حبیب خواهی شد فکر این دو نشسته بر آهم فکر غیر از تو را نمیخواهم بعد از این خستگی نبتاید دشات جز تو وابستگی نباید داشت ای که آهنگ التماس منی بعد از این تو فقط حواس منی میشوم بی سپر فدای سرت مادری خون جگر فدای سرت سر تو نازنین سلامت باد سر این دو پسر فدیا سرت اشکهایم فقط به خاطر توست این همه چشم تر فدای سرت سر طفلم اگر شود فردا روی نی جلوه گر فدای سرت تن اینها اگر از هم پاشید آه مرا کسی نخواهد دید نوهی مرتضی همان بهتر که نبیند اسیری مادر خواهرش میکرد با حسرت نگاه دست و پا میزد حسین در قتلگاه