عاقبت از راه رسیدش موسم خزان زینب

عاقبت از راه رسیدش موسم خزان زینب

[ کربلایی نریمان پناهی ]
عاقبت از راه رسیدش موسم خزان زینب
روی نیزه‌ها نشستی قاریِ قرآنِ زینب

به‌خدا تموم هستیِ منه این سرِ خونی
سهم من بودی ولی حالا تو دست این و اونی

برادرجان زخم سرت رو کاش که می‌بستم 
نمی‌رسه به رأس تو دستم
من این پایینم و تو بالا

الهی که یکی به فکر پیکرت باشه
خدا نگهدارِ سرت باشه
نیفته از نیزه ایشالله

تویی ماهِ درخشانم
حسین جانم حسین جانم

حسین جانم...

ای برادر جان به فریادم برس
دامن من جای یک طفل است و بس

مونس نیزه شدی داداش مگه من دل ندارم؟
توی آغوشم بودی ای کاش مگه من دل ندارم؟

بی‌قرارم بی‌پناهم بی‌کسم ای وای از این دل
تا سرِ زخمیتو دیدم سر زدم به چوب محمل

حسین جانم...

نظرات