صبح دم برج  شرف را آفتابی دیگر آمد
تبلیغات

صبح دم برج شرف را آفتابی دیگر آمد

[ حاج مهدی سماواتی ]
صبح‌دم برج شرف را آفتابی دیگر آمد
آفتابی که آفتاب صبح را روشنگر آمد

بحر دین را بحر دین را گوهر آمد، گوهر آمد
کشتی توحید را در موج طوفان لنگر آمد

چارمین فرمانروای مُلک حَیّ داور آمد
چرخ گردون را شرف را محور آمد، محور آمد

جلوه‌‌ی حُسن خداوند مبین، بادا مبارک
لاله‌ی لبخند جبریل امین، بادا مبارک

آسمان وحی بر اهل زمین، بادا مبارک
در نگاه اهل حقّ، حقّ الیقین بادا مبارک

لیله‌ی روز میلاد زین العابدین بادا مبارک
سالکان راه حق را رهبر آمد، رهبر آمد

آمد آن ماهی که
صد خورشید شد مات جمالش
قامت گردون خم از سنگینی کوه جلالش

آنچه می‌خوانی دعا دُرّیست از بحر کمالش
حال بخشد بر نماز و بر دعا از شور و حالش

اَنتَ زین العابدین از خالق هستی مدالش
ساجدین را ساجدین را سَرور آمد، سَرور آمد

خلق عالم گوش با یاد لبش بهر پیامی
چرخ را سر بر قدومش تا کند کسب مقامی

ماه را رو بر بقیعش در پی عرض سلامی
اِسمَعی را بر درش فخر غلامی بر غلامی

خوش به‌حال آنکه دارد هم‌چو آن مولا امامی
طالعش از مهر گردون برتر آمد، برتر آمد

بوسه‌گاه یوسف زهرا لب و دست و دهانش
از ولادت تا شهادت ذکر حق ورد زبانش

زینب کبری گرفته در بغل مانند جانش
دم‌به‌دم سیر الی الله از مکان تا لا مکانش

عرش رحمان قلب مؤمن دوش بابا آشیانش
هم‌چو جان، جان جهان را در برآمد، در بر آمد

عابدان خوانند زین العابدین مولای دینش
عارفان خوانند در عالم امام العارفینش

عرشیان خوانند عرش کبریا روی زمینش
خوب رویان جهان محو جمال نازنینش

بذل حق در آستانش دست حق در آستینش
بی‌کسان را بی‌کسان را یاور آمد، یاور آمد

دل ز عشق یار شد بیت الحرام، الله اکبر
ریخت از شادی بهم نظم نظام، الله اکبر

یک پسر این قدر، این جاه و مقام، الله اکبر
این جلال، این مرتبت، این احترام، الله اکبر

پنج شعبان جلوه‌گر ماه تمام، الله اکبر
حُسن غیب کبریا را منظر آمد، منظر آمد

کیستم من سائل کوی علیّ ابن الحسینم
سائل کو عاشق روی علیّ ابن الحسینم

عاشق دلبسته‌ی موی علیّ ابن الحسینم
بسته‌ی مو تشنه‌ی جوی علیّ ابن الحسینم

تشنه‌ی جو منقبت گوی علیّ ابن الحسینم
در ثنایش از بیانم گوهر آمد، گوهر آمد

بی‌طنین خطبه‌اش نخل شهادت بر ندارد
بی‌قیامش پیکر آزاد مردی سر ندارد

بی‌تولاّیش هُمای قاف ایمان پر ندارد
بی‌دعای او عبادت روح در پیکر ندارد

بی‌فروغش کس چراغی
در وصف محشر ندارد
صاحب انوار حُسن داور آمد، داور آمد

در اسارت سیر معراج اللّهی آغاز کرده
در میان سلسله بی‌سلسله پرواز کرده

با دو دست بسته بند از پای قرآن باز کرده
و از کلام دلنشینش هم‌چون علی اعجاز کرده

گوشه‌ی ویرانه بر مُلک دو گیتی ناز کرده
با قیامش صبح محشر آمد، محشر آمد

شبی که غنچه‌ی لبخند او شکوفا شد
هزار قافله خورشید نور پیدا شد

دمیده در تن هستی چنان تنفّس نور
که هر گیاه فِسرده شکفت و احیا شد

بیا که باغ گُل خلقت خدا گُل کرد
گُل همیشه بهار محمدی وا شد

نظرات