شیرِ سرخِ عربستان و وزیر شه خوبان؛ پسرِ مظهر یزدان که بُدی صاحبِ طبل و علم و بیرق و سیف و حشم بار غم و با رمق اندر عقبش؛ لقبش ماه بنی هاشم و عباس علمدار ابالفضل… سپه دار ابالفضل جهانگیر ابالفضل… جهاندار ابالفضل دید که اندر حرمِ خسرو خوبان؛ شده بس ناله و افغان پر از شیون و طفلان همشان مویه کنان، موی پریشان دل بریان؛ سوی عباس شتابان که عمو جان چه شود جرعه ی آبی برسانی به لب سوختگان؟ کز عطش؛ آتش بگرفته لب ما شه با وفا، ابالفضل… معدن سخا، ابالفضل… نور العطا، ابالفضل… صاحب لوا، ابالفضل…