شد به معراج شهادت رهسپار
4610
59
- ذاکر: علی کرمی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: امام حسین (ع) , حضرت زینب (س)
- مناسبت: روز دهم محرم
- سال: 1401
شد به معراج شهادت رهسپار
َانبیا یک باره از جا خواستند
اِذن جانبازی زِ مولا، خواستند
اَنبیا را حکم سربازی بده
سر بگیر آنگه سرافرازی بده
انبیا را از سَر رَه، زد کنار
شد به میدان شهادت، رهسپار
تا نگردد هیچکس سَدِّ رَهَش
ناگهان در میان آن جوش و خروش
بانگ محلن محلنی آمد به گوش
او که بر پیغمبران هم ناز داشت
این صدا او را ز رفتن باز داشت
هیچکس نشنیده کوه آهنی
در تلاطم افتد از آه زنی
کیست این زن ای همه مردان فداش
او که شد محو خدا محو صداش
کیست این زن عرش حق را قائمه
یک پیمبر یک علی یک فاطمه
بر کشید آهی جگر سوز از جگر
کهای ملک خاک رهت آهستهتر
ای شتابت بیشتر از آفتاب
روز زینب شام شد، کم کن شتاب
ای برادر تند میرانی، فَرَس
صبر کن، افتاد زینب از نفس
من نگویم باز شو، سوی حرم
لیک گویم صبر کن، من خواهرم
بسکه او از پردهی دل ساز کرد
چشم حق، چشمی به سویش باز کرد
ای خدا را دست و بازو، زینبم
دست بردار از ضمام مرکبم
من دگر در عالم تن نیستم
او مرا با خود برد، من نیستم
غم نخور، خواهر به جان مادرم
محفلت را با سر خود میبرم
جان خواهر در غمم، زاری نکن
با صدا بهرم عزاداری نکن
آفتاب و ماه را رسوا نکن
معجراز سر پرده از رخ وا نکن
هست بر من، ناگوار و ناپسند
از تو زینب، گر صدا گردد بلند
پیش پای شوق زنجیری نکن
این ره عشق است عنانگیری نکن
گر خورد سیلی سکینه، دم نزن
عالمی زین دم زدن، بر هم نزن
آنکه از من جان نثاری خواسته
از تو صبر و بردباری خواسته
جز به صبر این ره، نگیرد خاتمه
صبر کن، ای پا تا سر فاطمه
این شهادت با اسارت کامل است
بی اسارت کشت ما بیحاصل است
جز به ذات لا مَکان، تمکین نکن
هر چه دیدی صبر کن، نفرین نکن
صبر کن، تا سنگ بارانم کنند
شمع جمع نیزهدارانم کنند
صبر کن، با تیغ بر رویم کشند
یا که با نیزه، به پهلویم کشند
صبر کن، تا بشکند آیینهام
پا گذارد شمر روی سینهام
ای پناه مُشتِ جمعی بی پناه
وعدهی دیدار ما در قتلگاه
از درون خیمه همچون برق آه
پابرهنه تاخت سمت قتلگاه
دید خنجر را به حنجر میکشد
چون نمیبُرَّد مکرر میکشد
یک نفر با نیزه بر او میزند
نیزه را دائم به پهلو میزند
یک نفر دارد که غوغا میکند
نیزه را در سینهاش جا میکند
کوفیان، مهماننوازی میکنند
زخمها، شمشیر بازی میکنند
تیرها باهم رقابت داشتند
جای سالم بَر تنش نگذاشتند
هر چه تیر آمد بر آن پیکر فرود
قبل از آن شمشیر جا وا کرده بود
****
زود راحتش کنید
رو تنش پا نزارید، کمتر اذیتش کنید
انصافتون کجاست؟
باید اول بکشید بعداً غارتش کنید
خنجر نمیبُره
هیچکسی قربونی رو، تشنه سر نمیبره
آی نا مسلمونا
هیچکسی اینجوری سر از پیکر نمیبُره
انصافتون کجاست؟
هیچکس انگشت و واسه انگشتر نمیبُره
آتیش به ما نزن
اینقدر پنجه روی خاک کربلا نزن
روی سینه اومدن
زیر دست و پاشون، اینقدر دست و پا نزن
دق میکنم حسین
دست و پا هم میزنی، زهرا رو صدا نزن
****
بگو رو بال و پرت نگردونند
نیزه رو دور سرت نگردونند
آخه من یه خواهرم
بگو جلو چشم من
****
ای خدا چرا وِلِت نمیکنند
سر نیزه ها وِلِت نمیکنند
کافرا شمشیراشون غلاف شده
این مسلمونا وِلِت نمیکنند
چقدر میروند و میآیند
فرصت زخم بستن من نیست
آمدم درد و دل کنم با تو
جا برای نشستن من نیست
جلویش را بگیر تا شاید
دست من از سرم بلند شود
شمر را گر نمیکنی بیرون
پس بگو مادرم بلند شود
این طرف چند تا زنا زاده
بدنی ریز ریز میکردند
با لباسی که از تنش کندند
تیغشان را تمیز میکردند
نوبت یک حرامزاده شد و
نوک سر نیزهاش به سینه نشست
وزن خود را به نیزهاش انداخت
آنقدر تکیه زد که نیزه شکست
َانبیا یک باره از جا خواستند
اِذن جانبازی زِ مولا، خواستند
اَنبیا را حکم سربازی بده
سر بگیر آنگه سرافرازی بده
انبیا را از سَر رَه، زد کنار
شد به میدان شهادت، رهسپار
تا نگردد هیچکس سَدِّ رَهَش
ناگهان در میان آن جوش و خروش
بانگ محلن محلنی آمد به گوش
او که بر پیغمبران هم ناز داشت
این صدا او را ز رفتن باز داشت
هیچکس نشنیده کوه آهنی
در تلاطم افتد از آه زنی
کیست این زن ای همه مردان فداش
او که شد محو خدا محو صداش
کیست این زن عرش حق را قائمه
یک پیمبر یک علی یک فاطمه
بر کشید آهی جگر سوز از جگر
کهای ملک خاک رهت آهستهتر
ای شتابت بیشتر از آفتاب
روز زینب شام شد، کم کن شتاب
ای برادر تند میرانی، فَرَس
صبر کن، افتاد زینب از نفس
من نگویم باز شو، سوی حرم
لیک گویم صبر کن، من خواهرم
بسکه او از پردهی دل ساز کرد
چشم حق، چشمی به سویش باز کرد
ای خدا را دست و بازو، زینبم
دست بردار از ضمام مرکبم
من دگر در عالم تن نیستم
او مرا با خود برد، من نیستم
غم نخور، خواهر به جان مادرم
محفلت را با سر خود میبرم
جان خواهر در غمم، زاری نکن
با صدا بهرم عزاداری نکن
آفتاب و ماه را رسوا نکن
معجراز سر پرده از رخ وا نکن
هست بر من، ناگوار و ناپسند
از تو زینب، گر صدا گردد بلند
پیش پای شوق زنجیری نکن
این ره عشق است عنانگیری نکن
گر خورد سیلی سکینه، دم نزن
عالمی زین دم زدن، بر هم نزن
آنکه از من جان نثاری خواسته
از تو صبر و بردباری خواسته
جز به صبر این ره، نگیرد خاتمه
صبر کن، ای پا تا سر فاطمه
این شهادت با اسارت کامل است
بی اسارت کشت ما بیحاصل است
جز به ذات لا مَکان، تمکین نکن
هر چه دیدی صبر کن، نفرین نکن
صبر کن، تا سنگ بارانم کنند
شمع جمع نیزهدارانم کنند
صبر کن، با تیغ بر رویم کشند
یا که با نیزه، به پهلویم کشند
صبر کن، تا بشکند آیینهام
پا گذارد شمر روی سینهام
ای پناه مُشتِ جمعی بی پناه
وعدهی دیدار ما در قتلگاه
از درون خیمه همچون برق آه
پابرهنه تاخت سمت قتلگاه
دید خنجر را به حنجر میکشد
چون نمیبُرَّد مکرر میکشد
یک نفر با نیزه بر او میزند
نیزه را دائم به پهلو میزند
یک نفر دارد که غوغا میکند
نیزه را در سینهاش جا میکند
کوفیان، مهماننوازی میکنند
زخمها، شمشیر بازی میکنند
تیرها باهم رقابت داشتند
جای سالم بَر تنش نگذاشتند
هر چه تیر آمد بر آن پیکر فرود
قبل از آن شمشیر جا وا کرده بود
****
زود راحتش کنید
رو تنش پا نزارید، کمتر اذیتش کنید
انصافتون کجاست؟
باید اول بکشید بعداً غارتش کنید
خنجر نمیبُره
هیچکسی قربونی رو، تشنه سر نمیبره
آی نا مسلمونا
هیچکسی اینجوری سر از پیکر نمیبُره
انصافتون کجاست؟
هیچکس انگشت و واسه انگشتر نمیبُره
آتیش به ما نزن
اینقدر پنجه روی خاک کربلا نزن
روی سینه اومدن
زیر دست و پاشون، اینقدر دست و پا نزن
دق میکنم حسین
دست و پا هم میزنی، زهرا رو صدا نزن
****
بگو رو بال و پرت نگردونند
نیزه رو دور سرت نگردونند
آخه من یه خواهرم
بگو جلو چشم من
****
ای خدا چرا وِلِت نمیکنند
سر نیزه ها وِلِت نمیکنند
کافرا شمشیراشون غلاف شده
این مسلمونا وِلِت نمیکنند
چقدر میروند و میآیند
فرصت زخم بستن من نیست
آمدم درد و دل کنم با تو
جا برای نشستن من نیست
جلویش را بگیر تا شاید
دست من از سرم بلند شود
شمر را گر نمیکنی بیرون
پس بگو مادرم بلند شود
این طرف چند تا زنا زاده
بدنی ریز ریز میکردند
با لباسی که از تنش کندند
تیغشان را تمیز میکردند
نوبت یک حرامزاده شد و
نوک سر نیزهاش به سینه نشست
وزن خود را به نیزهاش انداخت
آنقدر تکیه زد که نیزه شکست
نظرات
نظری وجود ندارد !