تا شنیدیم اشک ما بر زخمهایت مرهم است چشم ما از گریه مثل چشمههای زمزم است ما نمک گیر توییم ای ساکن کربوبلا رزقمان یک وعده اشک و وعدهی دیگر غم است روضه رفتم فکر دنیا را بگیری از سرم ای که گریه بر سرت سر نجات عالم است از حبیببن مظاهر میشود آموخت که در مسیر عاشقی یکبار جان دادن کم است نبَریدم! پسر مادرم اینجا مانده پنج تن یک تنه بر دامن صحرا مانده ساربان داد نزن ما کس و کاری داریم تو کس و کار منی شمر جلو دار شده قدمت این روضهها با قدمت خلقت یکیست اولین نوکر که برده فیض روضه آدم است پیرهن مشکی ما را مادرت اندازه کرد این سیاهی هدیهی دخت رسول اکرم است مادرم چادر سیاهش را برای تکیه داد حال آنکه بر سرش کردهاست حکمش پرچم است باز هم پیراهنت میگردد آویزان ز عرش از همین حالا عزیزم حال ما هم درهم است ای که هستی بطن کاف و ها و یا و عین و صاد نعل کاری کرد حتی ظاهرت هم درهم است خبر این است که در کوفه لبم عطشان است مسلمت بیکسی و آواره و سرگردان است کاش میشد بنویسم به حضور لب تو خیزران منتظر آمدن دندان است تشت طلایی بود و چوب و قاری قرآن وای از حضور خیزران وای از لب و دندان میزد مرا مغیره و یک تن به او نگفت زن را کسی مقابل شوهر نمیزند من را که میزدند کسی وای هم نگفت همسایگان عجب غم همسایه داشتند