سوز آه و نالهات دلخراش و غمفزاست عمه جان اینجا کجاست؟! خاک این صحرا چرا عمه میریزی به سر میزنی بر سینه و میکِشی آه از جگر گاه آن جانب رَوان، گاه آن جانب دَوان بر دلم آتش زدی این چه حال است عمه جان عمه جان اینجا کجاست؟! حسین، حسین ... میان خیمهای غمگین نشسته زینبِ نالان دو چشمش منتظر بر در دلش در صحنهی میدان دمی بگذشته و صوتِ حسین بر او نمیآید به گوش او فقط آید صدای شیههی اسبان صدای آه و افغانِ یتیمان صبر او برده به کف آبی ندارد از برای آن همه عطشان حسین، حسین ...