سوار عمر به همراه کاروانی رفت

سوار عمر به همراه کاروانی رفت

[ حاج حسین سازور ]
سوارِ عمر به همراه کاروانی رفت 
که رفته‌رفته تنم رو به ناتوانی رفت

چقدر زود به دیدارم آمده است اجل
تمام فرصت دنیا چه ناگهانی رفت 

چه سال‌ها که به دنبال معصیت طی شد 
بجنب ای دل آلوده‌ام، جوانی رفت 

گناه، برگ و بر شاخه‌ی مرا انداخت 
بهار حاصل عمرم چنین خزانی رفت 

به زرق و برق ظواهر چه ساده دل بستم 
ببخش مشتری‌ات سمت هر دکانی رفت

هنوز ذوق مناجات صبحگاه منی
دلم برای تو با هر دم اذانی رفت 

کدام بادیه را خیمه‌گاه خود کردی؟
پرم که خسته شد از بس پی نشانی رفت

هزار مرتبه کج رفتم و تو بخشیدی 
هزار مرتبه حیثیَّتم عیانی رفت 

فقط بیا و بغل کن مرا همین کافی‌ست 
چه خواهد آنکه در آغوش یار جانی رفت

همیشه از کرمت ظرف خالی‌ام پر شد 
کجا گدای تو دنبال لقمه نانی رفت؟ 

خمار باده‌ی عشقم، دوای من نجف است
خوش آن‌که در پی می‌های آن‌چنانی رفت 

به روی سینه‌ی ما حک شده‌ست مال علی
نمی‌شود که جز اینجا به آستانی رفت 

تو را به اشک علی بعد فاطمه برگرد 
به آن رشید‌ی حیدر که قدکمانی رفت 

کنار علقمه تیر سه شعبه شد مسمار 
به جنگ چشم علمدار قهرمانی رفت 

پس از شکستن عبّاس، خیمه غارت شد
میان اهل حرم مست بد دهانی رفت

نظرات