دارم امشب از گناهانم خجالت میکشم
4423
43
- ذاکر: صابر خراسانی
- سبک: شعر روضه , دکلمه
- موضوع: طفلان حضرت زينب عليهم السلام
- مناسبت: روز چهارم محرم
- سال: 1403
دارم امشب از گناهانم خجالت میکشم
از گناهان فراوانم خجالت میکشم
سربه زیر انداختهام از روی تو شرمندهام
باز هم سر در گریبانم خجالت میکشم
اشک را از من گرفته این گناه لعنتی
دارم از خشکی چشمانم خجالت میکشم
من زمین خوردم باز دستم را بگیر
من از این حال پریشانم خجالت میکشم
باز آوردی مرا که
من از اینکه باز مهمانم خجالت میکشم
دارم از این دوری کربوبلا دق میکنم
منکه از دوری جانانم خجالت میکشم
**
به چه دردی بخورد بی تو پسر داشتنم
چه کنم بعد تو با داغ جگر داشتهام
این دو فولاد جگر یافته یعنی زینب
این دو سر باخته یعنی زینب
یار بی یار رسیدم که دلت غم نخورد
آمدهام در دل تو آب تکان هم نخورد
دست و بازوی علمدار حرم آوردم
پیش تو بر سر دوشم دو علم آوردم
این دم و بازدمم، این ضربانهای مناند
این حسین و حسناند
مانده داری که چگونه خبرش را ببرد
خبر سوختن بال و پرش را ببرد
با چه رویی برود جانب زینب
با چه جانی به حرم دو پسرش را ببرد
دو جگر گوشهی او روی زمین افتادند
ولی از خیمه نیامد جگرش را ببرد
یک نفر آمده این سو تن این را بکشد
یک نفر آمده آن سو تبرش را ببرد
یک نفر آمده این سو سر این را ببرد
یک نفر آمده آن سو که سرش را ببرد
زینب انگار نه انگار که بی سر شدهاند
دید بر نیزه ولی سایه مادر شدهاند
از گناهان فراوانم خجالت میکشم
سربه زیر انداختهام از روی تو شرمندهام
باز هم سر در گریبانم خجالت میکشم
اشک را از من گرفته این گناه لعنتی
دارم از خشکی چشمانم خجالت میکشم
من زمین خوردم باز دستم را بگیر
من از این حال پریشانم خجالت میکشم
باز آوردی مرا که
من از اینکه باز مهمانم خجالت میکشم
دارم از این دوری کربوبلا دق میکنم
منکه از دوری جانانم خجالت میکشم
**
به چه دردی بخورد بی تو پسر داشتنم
چه کنم بعد تو با داغ جگر داشتهام
این دو فولاد جگر یافته یعنی زینب
این دو سر باخته یعنی زینب
یار بی یار رسیدم که دلت غم نخورد
آمدهام در دل تو آب تکان هم نخورد
دست و بازوی علمدار حرم آوردم
پیش تو بر سر دوشم دو علم آوردم
این دم و بازدمم، این ضربانهای مناند
این حسین و حسناند
مانده داری که چگونه خبرش را ببرد
خبر سوختن بال و پرش را ببرد
با چه رویی برود جانب زینب
با چه جانی به حرم دو پسرش را ببرد
دو جگر گوشهی او روی زمین افتادند
ولی از خیمه نیامد جگرش را ببرد
یک نفر آمده این سو تن این را بکشد
یک نفر آمده آن سو تبرش را ببرد
یک نفر آمده این سو سر این را ببرد
یک نفر آمده آن سو که سرش را ببرد
زینب انگار نه انگار که بی سر شدهاند
دید بر نیزه ولی سایه مادر شدهاند
نظرات
نظری وجود ندارد !