سایهات بر سر من هست ولی فردا نه احترام پر من هست ولی فردا نه مشک خالیست ولی شکر که سقا داریم دست آبآور من هست ولی فردا نه چشم بد دور ز قد من و زنهای حرم دورِ من اکبر من هست ولی فردا نه تاکنون پای غریبه به حرم وا نشده حرمت محضر من هست ولی فردا نه بقچهی کهنهی ما هست لباست هم هست هدیهی مادر من هست ولی فردا نه بنشین خوب ببین چادر من را حالا چادرم بر سر من هست ولی فردا نه ترسم این است که تو دِق بکنی از حرفم به سرم معجر من هست ولی فردا نه گوشواری که خودت دادهای الان دارم محرمم زیور من هست ولی فردا نه * * * * کشتی شکست خوردهی طوفان کربلا در خاک و خون تپیده به میدان کربلا از آب هم مضایقه کردند کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا بودند دیو و دد همه سیراب و بیمکین خاتم ز قحط آب سلیمان کربلا این کشتهی فتاده به هامون حسین توست این صید دست و پا زده در خون حسین توست روایت است که چون تنگ شد بر او میدان فتاد از حرکت ذوالجناح از جولان نه ذوالجناح دگر تاب استقامت داشت نه سید الشهدا بر جدال طاقت داشت بلند مرتبه شاهی ز صدر زین افتاد اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد
خدا برکت بدهد به این صدا خوب روضه خواندی