ساقی بیا که یار ز رخ پرده برگرفت کارِ چراغ خلوتیان باز در گرفت آن شمع سر گرفته دگر چهره برفروخت وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود2 عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت هر سروقد که بر مَه و خور حسن میفروخت چون تو درآمدی پیِ کاری دگر گرفت