
زهراي من! مخور غم تنهايي علی چون چار ساله دختر من، ياور من است ********* بمیرم آن همه احساس بی تعلق را که بار پیرهنی را نمی کشد تن او هرکسی شب به سرایت آمد سامان گیرد تو نگفتی که من بی سر و سامان چه کنم همسرم دستی برون از خاک کن اشک از رخسار حیدر پاک کن ای سلام من به جسم و روح تو ای فدای پیکر مجروح تو آن قدر بر بغض من دامن زدند تا تو را در پیش چشم من زدند صبر کردم تا شکست آیینهام ای نفس با جان برآ از سینهام الا ای سر مگر مادر نداری که سر بر روی خاکستر بزاری مادرش آمد برای دیدنش دیدنش، بوییدنش، بوسیدنش هرچه دیدم نیست ای مرآت نور نسبتی وجه خدا را با تنور سرت بالای نی مثل ستارهست دل نیزه دار از سنگ و خار است چقد زیباست پایان من و تو دل من چون گلویت پاره پارهست غریب آواره یک جرعه آبم پر از سوزم پر از آهم کبابم نخوانیدم مگر در پرده قبر ربابم من ربابم من ربابم گل در دشت بلا که خاک از خون تَر بود یک دشت پر از شکوفهٔ پرپر بود جانسوزترین مصیبت عاشورا از شیر گرفتن علیاصغر بود صلی الله علیک یا سیدنا المظلوم یا سیدنا العطشان...