زهراست آنکه عرش خدا بوده محفلش تعظیم کردهاند ائمّه مقابلش روحُالامین در اوج تعالی و قُرب خود شد مفتخر به خادمیِ بین منزلش جز او کدام زن، شب عقدش عطا نمود پیراهن عروسی خود را به سائلش او را خدا به مصحف خود مدح کرده است این شعرهای ما که ندارند قابلش بوسه به دست اُمِّ ابیها زدن شده بالاترین مقام نبی در فضائلش مشمول رحمت است کنار پل صراط هرکس دعای حضرت زهراست شاملش افتاد درب سوخته روی گلِ علی تا که شود به لحظهی پیکار حائلش جا خورد فضّه تا که به زهرا نظاره کرد تغییر کرده بود ز بس که شمایلش باری شبیه شیشه، زمان شکستنش تحمیل میکند چه غمی را به حاملش * * * * گریان، گریبان نگاهام را گرفته بغض عجیبی راهِ آهام را گرفته دست زمانه تکیهگاهام را گرفته گرد و غبار غم سپاهام را گرفته در خود نریز اینقدر دردت را عزیزم ماندم چه خاکی بعد تو بر سر بریزم لب میگزید پنهان کنی در سینه آهات ابر سیاهی تار کرده روی ماهات یادش بخیر آن مهربانی نگاهات بانو چه شد آن زندگی رو بهراهات؟ این روزها زهرا به جای گردگیری باید عزای ماندن من را بگیری دل دل نکن، پا پا نکن، دلشوره دارم مرحم به روی زخمهایت میگذارم چیزی نمانده از تو ای دار و ندارم چون ابروان تو به من پیچیده کارم امشب بیا با هم نماز شب بخوانیم قسمت شود شاید کنار هم بمانیم