بیا که بر دل عالم نشسته سوز غمت

بیا که بر دل عالم نشسته سوز غمت

[ حسین طاهری ]
بیا که بر دل عالَم نشسته سوز غمت
هزار جان گرامی فدای هر قدمت

امام کعبه تویی تو، تویی مَطاف حرم
که محترم حرم از ردِّ پای محترمت

فقیر و خسته به درگاهت آمدم رحمی
بگیر دست گدا را دوباره از کرمت

غیر از غلامی تو به دردی نمی‌خورم
بیرون کنی به فاطمه بیکار می‌شوم

نفس بده که نفس پای پرچمت بزنم
مگیر از سر این دل تو سایه‌ی عَلَمت

بیا و زنده کن این مرده را دمی به دمی
تو ای مسیحِ مسیحا دمی به دم ز دمت

به ذرّه گر نَظر لطف تو رسد یک دم
به آسمان رَود از حُسن لطف دم به دمت

غریب مانده‌ای ای آشنای خیمه‌نشین
میان عالَم وآدم فدای داغ غمت

و شعر درد دل تو هزار دیوان است
کجاست شاعر شعرت، کجاست محتشمت

چه روزها و چه شب‌ها که روضه می‌خوانی
به اشک چشم که مادر فدای قدِّ خمت

فدای غربت و مظلومی تو یا امّاه
فدای تربت خاکی و مخفیِ حرمت

چه می‌شود که ببینم دمی که امضا شد
برات کرب و بلایم به گوشه‌ی قَلَمت

نظرات