لعنت به این شام فقط کتک خوردیم مُدام ببخش این لکنت زبان مَمَمن بابا بابامو میخوام از خدا لعنت به این شام لعنت به هرچی چشم بد لعنت به کینه و حسد لعنت به هر نامردی که عمم و زد چشاشو دوخته دشمن به ناموس خدا چی میکشه عمهی ما سنگ میخوره از لابلای نیزهها (گفتم توئی بابای خوب و مهربان، زد گفتم من چیزی نگفتم بی امان زد تاریک بود، چشمم جایی را نمیدید تا دید تنهایم رسید و ناگهان زد تا دستهای کوچکم روی سرم بود با ضربهای محکم به ساق استخوان زد) موی تو سوخته لعنت به خولی و تنور میبوسمت از راه دو لعنت به زجر منو رو خاک کشوند به زور قافله میره کوچهها رو تا کنه طی هُل میدادن با نوک نی تا رسیدیم به کوچهی مجلسِ نِی لعنت به مُطرب کور شه به حق گریههام بس خورده لقمهی حرام میگفت که دیگه زیور و زَر نمیخوام لعنت به اون مست دلها رو پاره پاره کرد به جمعمون نظاره کرد دیگه نزار بگم به کی اشاره کرد