
آزار دیدم خودرا میان معرکه بیمار دیدم در خیمه بودم هفت آسمان را بریزم آوار دیدم دربین گودال آیینه جسم پدر را تار دیدم بابای خودرا دربین یک لشکر بدون یار دیدم اینها بماند از شام دیدم هرچه من آزار دیدم شبهای بسیار در بین صحرا همه را بیدار دیدم صدبار مردم وقتی به پای خواهرانم خار دیدم گهواره را در بین یک بازار دیدم بزم شراب و بی حرمتی در مجلس اغیار دیدم نامحرمان را نزدیک محرمان خود بسیار دیدم مست بودند و تاب میخوردند دور زینب شراب میخوردند روضه سوختن کرببلا را دیدم اون وداع حرم و خون خدارا دیدم قاتل و مقاله کل شهدارا دیدم عصر آن واقعه قحطی حیات دیدم هرچه ما روضه شنیدیم تمامش را دید آتش و سوختن اهل خیامش را دید دیده پاهای مزینان زده خواهر را درد شرمندگی سوختن معجر را خنده ی شمر و سنان، زجر به یکدیگر را ساربان و پدر و قصه ی انگشتر را کاش در کرببلا این همه نیرنگ نبود کاش انگشتر و انگشت به هم تنگ نبود روز تشیع پدر تیر سه پر پیرش کرد قبر کوچک تن سقا چقدر پیرش کرد روی نیزه شدن آن همه سر پیرش کرد خیزران و لب و دندان پدر پیرش کرد زیر زنجیر تمام بدنش زخمی بود تا چهل سال تنش شام بر روح و تنش تیغه تکویر