روز عاشورا که خورشید فروزنده عیان گشت

روز عاشورا که خورشید فروزنده عیان گشت

[ محمدحسین پویانفر ]
روزِ عاشورا که خورشیدِ فروزنده عیان گشت 
و منوّر زِ فروغش همه‌ی مُلک جهان گشت
دو لشکر به صف‌آرائیِ خود گشت مصمّم
به همه بود مسلّم، که در این ماه مُحرّم
عمر سعد کمر بسته به قتل شَه ابرار

چنان حُرّ گرفتار 
فتادش به بدن لرزه در آن عرصه‌ی پیکار
فرو ریخت به رخ اشک گهربار
سیَه گشت بر او روز همانند شب تار
رهاند اسب زِ قلب سپه لشکر کفّار
به سوی حرم عترت اطهار

حضورِ پسرِ احمد مختار
که ای نورِ دلِ حیدر کرّار، منم حُرّ گنهکار
که بستم سر رَه را به تو با لشکر بسیار
چه باشد که ببخشی زِ من این جرم و خطا را

منم حُرّ گنهکار، منم عبد گنهکار
منم حُرّ گرفتار، منم عبد گنهکار

شَه دین دست نوازش بکشیدی به سر حرّ و بیافشاند زِ لب دُرّ که تو امروز تهی گشته‌ای از ظلمت و از نور شدی پُر

زِ چه افکنده سر خویش به زیر و شدی از هستیِ خود سیر
مکن بر سر خود خاک، مزن جامه‌ی دل چاک
که گشتی زِ گنه پاک
تو ای عاشق دلداده‌ی آزاده‌ی آماده‌ی ایثار

زِ لطفِ احدِ قادرِ دانا به درِ خانه‌ی فرزند نبی احمد مختار، مکن گریه که مولات کریم است و عطایش زِ خطای تو فزون است 

بیا یاور ما باش، چو جان در برِ ما باش
از این بیش میندیش بدین غصّه و تشویش 
که خشنود نمودی زره مِهر و وفا آل عبا را

بیا حرّ گنهکار، بیا عبد گرفتار

بگفتا که اَیا پیر و مرادم 
به‌خدا دل به تو دادم
مبر ای دوست زِ یادم
بده از لطف و کرم اذن جهادم

بگرفت اذن و روان گشت
سوی معرکه با خشم و عدو بست
زِ جان چشم و در آن قوم جفا ولوله انداخت 
عدو رنگ زِ رخ باخت در آن لشکر انبوه 
چنان الحذر افتاد، که نام از نظر افتاد 

زِ بس دست و سر افتاد 
زمین شد همه گلگون و در و دشت 
پُر از خون و جهان تیره به چشم همگان گشت که آثار قیامت به همان صحنه عیان گشت

یَم خون زِ تن خصم روان شد
همه گفتند که احسنت به چنین صولت و این مَردی و مردانگی و عشقِ حسینی
همه دیدند در این دشتِ بلا معجزه‌ی شیرِ خدا را

بیا حرّ گرفتار، بیا عبد گنهکار

تیر و شمشیر زِ بس بر تن آن پیلتن آمد 
تنش از عرشه‌ی زین کرد مکان بر زبر خاک 
که از کینه‌ی آن لشکر سَفّاک 
شدی یک‌سره چون پرده‌ی گل چاک 

شرار از جگر خاک برآورد سر از سینه‌ی افلاک
حسین ابن علی ناله کشید از جگر و گفت بسی ظالم غدّار روان در سَقَر و بر سر زانو بگرفت  
از حرّ آزاده سرو ریخت سرشک از بصرو گفت که ای دوست فدای رَه دادار شدی 
حرّ فداکار شدی، دور زِ اغیار شدی 
با منِ بی‌یار تو از راه وفا یار شدی 
گر چه در این لشکر خونخوار گرفتار شدی 
مامِ تو نامید تو را حُرّ و تو در هر دو جهان حُرّی از آن داد خدایت شرف یاریِ ما را
دگر حُرّ شدی ای حُرّ
زِ حق پُر شدی ای حُرّ

نظرات