روزی که خدا ز عشق انشاء می‌کرد

روزی که خدا ز عشق انشاء می‌کرد

[ جواد مقدم ]
روزی که خدا ز عشق انشاء می‌کرد
هر لحظه ز حُسن نقش مولا می‌کرد

با گِل که خداوندی خود از اعجاز
در خلقت بوتراب غوغا می‌کرد

در تابلوی هستی اگر گیری بود
با دست علی مشکل آن وا می‌کرد

گویی که خدای لَم یَزَل قدرت خویش
در قامت حیدری تماشا می‌کرد

تقدیر جهان چنین نوشت آخر کار
باید که علی صحّتش امضاء می‌کرد

معبود یگانه خویش را بهر بشر
در آینه‌ی علی هویدا می‌کرد

چون نوبت هر پیمبری می آمد
یک ذرّه ز مرتضی در آن جا می‌کرد

شیطان هم اگر به جای آدم می‌دید
تمثال علی، سجده به مولا می‌کرد

با این همه راز خلقتش را تنها
با بودنِ با فاطمه معنا می‌کرد

نظرات