علی اکبر حائری

روایت از ابومِخنَف

3796
14
روایت از ابومِخنَف
کفن بَر تَن و تیغ در کف
یَلی آمد، رجز خواند گفت
أنَا القاسم، عریس الطّف

ازرق دو نیمه شد به طُرفةُ العینی
دشمن در التهاب از رجز «إنّی»
سیزده سالِشه امّا یه تَنه غوغاست
از نسل علیه حالا تُو هر سنی

ضربه‌ی دستش، ضربُ الاَجله
شاگرد عبّاس، معنای یَله
این‌قد مثل باباشه صف‌شکنه
ظهر عاشورا انگار جَمَله

إنّی أنَا القاسم...

*****

بَرا پیکار، محک آمد
یه آن دشمن، به شک آمد
یه کودک با یه عمامه
و با تحت الحَنَک آمد

از این دلاوری حَرمله مبهوته
هیبت خودِ علی و حسنی‌صوته
سرباز لشکرش حضرتِ عزرائیل
تیغش برای دشمن مَلَکُ الموته

شمشیر نجمه شیرِ حسنه
تکبیرشم تکبیر حسنه
می‌گه یا زهرا، ضربه می‌زنه
انگار مِیدون تسخیر حسنه

حسن...

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش