رسیده بود به بن بست بی حسین کارم کساد بود و سکون شرحِ حالِ بازارم غریب شهر خودم بودم و ملال انگیز کسی نبود در این دور و بر خریدارم به هرکسی که محبت نمودم آخر کار مرا گذاشت به شخصِ خودم گرفتارم به درد منتِ سختی دچار بودم و عشق به یُمن چشم سیاهِ تو شد پرستارم کسی که از رگ گردن بود به من نزدیک رسید و کرد از این خوابه تلخ بیدارم من از تمام مَردم دنیا بریدم و ارباب گرفت و داد به دستانِ زینب افسارم هزار طعنه اگر بشنوم از این مردم من از جنون غمت دست بر نمیدارم