رسیده بود به بن بست بی‌حسین کارم

رسیده بود به بن بست بی‌حسین کارم

[ جواد مقدم ]
رسیده بود به بن بست بی حسین کارم
کساد بود و سکون شرحِ حالِ بازارم

غریب شهر خودم بودم و ملال انگیز
کسی نبود در این دور و بر خریدارم

به هرکسی که محبت نمودم آخر کار
مرا گذاشت به شخصِ خودم گرفتارم

به درد منتِ سختی دچار بودم و عشق
به یُمن چشم سیاهِ تو شد پرستارم

کسی که از رگ گردن بود به من نزدیک
رسید و کرد از این خوابه تلخ بیدارم

من از تمام مَردم دنیا بریدم و ارباب
گرفت و داد به دستانِ زینب افسارم

هزار طعنه اگر بشنوم از این مردم
من از جنون غمت دست بر نمی‌دارم

نظرات