دیدم غدیری را که مولا سرفراز است

دیدم غدیری را که مولا سرفراز است

[ حامد خمسه ]
دیدم غدیری را که مولا سرفراز است
من کُنتُ مولا پرچمش در اهتزاز است

زهرا بنازد بر امیرالمومنینش
او مستِ دیدار و علی هم غرقِ ناز است

بر هر دعایی پاسخ لبیک آید
بابِ اجابت بر دعای خیر باز است

اِکمال دین حق به نام مرتضی شد
گویا که مُهر یا علی پای جواز است

احمد زند آوا اَلا یا اهلَ العالم
این حیدر است و میر و آقای حجاز است

بهر قبول زحمت راه رسالت
لبیک آغاز ولایت را نیاز است

حُبّ علی را هرکه دارد در دل خویش
در بارگاه قُرب صاحب امتیاز است

او کیست بیرق‌دارِ حق تاروز محشر
سلطان امیرالمومنین حق است حیدر

حقت سلامت می‌رساند یامحمد
خیل مَلَک تَمحید خواند یا محمد

دست علی را گر نگیری روی دستت
راه تو نیمه‌کاره ماند یا محمد

ابلاغِ وحدانیت حق است حیدر
او بار بر منزل رساند یا محمد

هرکس که بر پیشانیش نام علی خورد
حق را شفیعِ خود بداند یا محمد

هر شیعه‌اش را تاکنار حوض کوثر
آرَد سر سفره نشاند یا محمد

گو مُنکرش را وای بر حالش خدا هم
از رحمتش اور را بِراند یا محمد

اوکیست بیرق‌دارِ حق تاروز محشر
سلطان امیرالمومنین حق است حیدر

تاپای جان پابند مولای غدیرم
لبیک‌گو بر میر و آقای غدیرم

با لطف او دریای طوفانیِ عشقم
از بیکران‌ها تا به پهنای غدیرم

گر مسلمِ دینِ رسولُ الله هستم
از شیعیان با حکم و امضای غدیرم

از والِ من والاه حُبَّش روزیم شد
مجنون صَهبای تَوَلّای غدیرم

با این وضوح محض در بیعت گرفتن
عمریست در فکر معمای غدیرم

دل‌مرده بودم با صد و ده بار یاهو
سرزنده از هوی مسیحای غدیرم

اوکیست بیرق‌دارِ حق تا روز محشر
سلطان‌امیرالمومنین حق است حیدر

شد خَلق دنیا با صدو ده بار حیدر
بالاتر از بالا صدو ده بار حیدر

در کارزار و جلوه‌ی کشفُ الکروبی
ذکرِ لبِ طاها صدو ده بار حیدر

باشد گواهم تربتِ خونینِ حمزه
تسبیح زهرا صد و ده بار حیدر

ثارالهی تثبیت در کرب و بلا شد
تکبیر عاشورا صدو ده بار حیدر

تَهلیل حجاج حسینی از لبانِ
شهزاده لیلا صدو ده بار حیدر

برروی سربند ابوفاضل نوشته
حق یارِ سقّا با صدو ده بار حیدر

او کیست بیرق‌دارِ حق تاروز محشر
سلطان امیرالمومنین حق است حیدر

روزی نیاید دلبر ما غم ببیند
یک لحظه‌ای در زندگی ماتم ببیند

سر تا کمر با چاه درد و دل نماید
خود را ز بس‌که بی‌کَس و همدم ببیند

یا استخوانی در گلویش باشد عمری
یا خار در چشمان پر شبنم ببیند

خاکم به سر بادست بسته بین کوچه
یک چادر خاکی در این عالم ببیند

یارب زبانم لال آن روزی نیاید
ناموس خود را بین نامَحرم ببیند

گفت آن یهودی با یقینی غرق ایمان
آن قدرتِ الله را چودر ماتم ببیند

اوکیست بیرق‌دارِ حق تاروز محشر
سلطان امیرالمومنین حق است حیدر

نظرات