دل شب سوی حرم شمر ستمکار آمد به شکار دل عباس علمدار آمد گفت عباس ببین بخت تو را همراه است که امان نامهی تو خط عبیدالله است چشم عباس که بر شمر ستمکار افتاد پای تا فرق چو آهی برآید ز نهاد گفت ای کار تو بر آل پیمبر بیدار به تو و خط و امان نامهی تو نفرین باد دور شو این همه افسانه نخوان در گوشم به دو عالم پسر فاطمه را نفروشم گفت خاموش که این بندگیام آقایی است مشک بر دوش گرفتم شرفم سقایی است باخبر باش که عباس بن الزهرایی است جگرم سوخته و چشم و دلم دریایی است باشد از اسب زمین خوردن من پروازم هر چه هستم به حسین ابن علی سربازم پسر شیر خدا نیستم ار برگردم عشقم این است که دور علی اصغر گردم نیست بازیچهی مانند توایی احساسم دور شو دور زنازاده که من عباسم ای که حاجت ز حسین میطلبی دقت کن پرچم شاه به سمت حرم عباس اولین حرف و آخرین مطلب السلام و علیک یا زینب