دفعهی آخری یه جور دیگه بود هی دو سه بار مادرشو بغل کرد گفت به خدا سپردمت، دلم ریخت ساکشو بست دخترشو بغل کرد روم نمیشد که جلوی بچهها عطر نجیبِ تنشو بو کنم شرمی که داشتم نشد آخرین بار برم جلو پیرهنشو بو کنم دکمهی پیراهنشو که بستم با مهربونیاش کنارم نشست سخته بگم بند دلم پاره شد بندای پوتینش رو وقتی که بست "خدانگهدار، خدانگهدار" *** یه جوری غیرمستقیم حرف میزد گفت پسرمون، مکتبی بزرگ شه خانومیِ خودت ازش بر میاد که دخترمون زینبی بزرگ شه خاطرهی عروسیمون رو گفت و همش میگفت ببخش نداریامو خرج مُحرم کنین اون پولی که کنارِ گذاشتم واسه کربلامو گفت دو سه تا امانتی میذارم اینا باید پیش خودت بمونه لباس مشکیم، چفیهام، ساعتم اینم که حلقهی عروسیمونه "خدانگهدار، خدانگهدار" *** حلقه رو داد و حلقهها رو وا کرد حلقه به گوش خونهی کرم شد تا اسمِ زینب میومد جون میداد آخرشم مدافع حرم شد وقتِ خداحافظی لبخند میزد بغضشو هیچ موقع نشونم نداد گفتم دوست دارم، یکم نگام کرد وقتی که رفت گریه امونم نداد چند تا پیامِ صوتی داد از دمشق گفت خانومی دوست دارم، رها شُد دیگه پیامی نیومد، دو شب بعد یه دفعه خونهمون برو بیا شد دفعهی آخری یه جورِ دیگه بود هی دو سه بار مادرشو بغل کرد گفت به خدا سپردمت دلم ریخت ساکشو بست دخترشو بغل کرد "خدانگهدار، خدانگهدار" ***
عالیییییی