دست از طلب ندارم تا کام من بر آید

دست از طلب ندارم تا کام من بر آید

[ عبدالرضا هلالی ]
دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا من رِسَم به بابا یا جان زِ تن برآید

بگشای و تربتم را بعد از وفات و بنگر
از حُرم گیسوانم دود از کفن برآید

ننمای رخ که خلقی با سنگ روی با من
مگشای لب که دشنام از مرد و زن برآید

جان بر لب است و ای‌کاش با خط بوسه از تو
در گوشه‌ی خرابه جان از بدن برآید

در حسرتم که زجر از تو بد نگوید اما
یک حرف خوبِ بابا کی زان دهن برآید

با یاد گوشواره گریند و عشق‌بازان
هرجا که یارقیه از انجمن برآید

نظرات