آه بابا... دست از سرم برنمیداره میخوام سرتو بغل کنم ولی نمیذاره اینجا ورودیِ بازاره ای وای از آخرش تازه اول کاره عزیزم میبینی بین یه مشت کنیزم عزیزم دارم اشک خون برات میریزم عزیزم عزیزم عزیزم چقدر طول کشید کار ما به کوچهگردی رسید عمه رنگش پرید تا سر عمومو رو نیزه دید خواهرم آه کشید ما رو میبرن تو بزم یزید *** ز خانهها همه بوی طعام میآمد ولی به جان تو بابا گرسنه خوابیدم