دیگر بعید است این نفس بالا بیاید باید برای یاریاش اَسما بیاید شب بود و باران بود و آب از چاه برداشت تا که برای شستنِ دریا بیاید این مردِ خیبر مردِ خَندَق بود اما باید برایِ غسلِ او زهرا بیاید دستش به پهلو خورد زخمِ میخ را گفت دیدی نشد تا محسنم دنیا بیاید چشمش سیاهی رفت از بازوی خُردش باید بماند تا که حالش جا بیاد پشتِ سرِ هم شستنش را قطع میکرد اما نشد تا بند این خونها بیاید از بس حسن در آستین دندان فشرده باید به دادِ حالِ او بابا بیاید وقتی حسین اُفتاد بر این سینه باید دستِ شکسته از کفن بالا بیاید ***** پهلو به پهلو دندههایت درد میکرد از بس زمین خوردی دو پایت درد میکرد یک چند ماهی آب رفتی بین بستر یک چند ماهی زخمهایت درد میکرد از بس که زیر چادرت هی گریه کردی راهِ عبورِ اشکهایت درد میکرد از تکههایی که حسن در دست خود داشت میشد بفهمی گوشهایت درد میکرد