دردا که گشت با من بیگانه یار جانی

دردا که گشت با من بیگانه یار جانی

[ حنیف طاهری ]
دردا که گشت با من بیگانه یار جانی
با دست‌ خود مرا کشت لب‌تشنه در جوانی

من از نفس فتادم بر خاک رخ نهادم
او می‌زند به مرگم لبخند شادمانی

ای بلبلان بنالید، ای لاله‌ها بریزید
شد باغبان دل را گلزار جان خزانی

دردم به دل نهفتم صد غم به دل نهفتم
دردم به کس نگفتم
بردم به گور با خود صد غصه‌ی نهانی

لب تشنه‌ام ثوابی، ای ام‌ فضل آبی
باالله این نباشد پاداش مهربانی

بر دیده‌ام ستاره، در سینه‌ام شراره
بردم به گور با خود، صد غصه‌ی نهانی

عمرم چو عمر یک آه کوتاه بود کوتاه
شد اول حیاتم، پایان زندگانی

دردا که رفتم از حال، از بس زدم پر و بال
در لانه افتادم، از فرت ناتوانی

نظرات