دارد به پایان میرسد ذی قعده باید خواند مرثیهی سختِ جوانِ آل عترت را ابنُ رضایی که لب خشکیده از زهرش روی دلِ آبِ خنک بگذاشت حسرت را از پلهها تشییع شد جسم نحیف او با هلهله بردند پشت بام حضرت را حرف از لب خشکیده شد الیوم سر دادین کردین از رِکّام خشکش اشک غربت را قربان جَدّت که لب عطشان چنین فرمود ای شمر بر روی سرم بگذار منّت را تا زندهام در خیمهی زنها قدم مگذار سر را بِبُر آغاز کن شام مصیبت را سر را بُرید و بعد سمت خیمهها رفتن بی روسری اهل حرم از کربلا رفتن