مانده‌ام تنها سالار مضطر من

مانده‌ام تنها سالار مضطر من

[ حاج محمود کریمی ]
مانده‌ام تنها سالار مضطر من
بعد از تو شد خاکِ عالَم بر سرِ من

بی‌کس و بی یار و یاور در دلِ صحرا
كاروانی بی‌پناه و یک زنِ تنها
گرچه از پا درنیاورد زخم شمشیرم
روی خاکِ غم نوشتم بی تو می‌میرم

بخدا با دستِ بسته‌ام
به زمین هر جا نشسته‌ام
نقش کردم عشقِ من حسین 
به سرِ انگشتِ خسته‌ام

وقتی نامت می‌آمد بر لبِ من
لب‌های تو می‌گفت: زینبِ من

مانده‌ام تنها سالار مضطر من
بعدِ تو شد خاکِ عالَم بر سرِ من...

*****

پُر شد از خونِ سرَت جام قنوتِ من
این‌چنین بشكسته شد مُهرِ سکوت من
زینبِ تنها و درد و بزمِ نامردان
آن لبان و خیزران و آیه‌ی قرآن
 
گرچه بودم در كنار تو
دلِ تنگم بی‌قرار تو
شیشه‌ی قلب مرا شکست 
دلِ سنگِ نیزه‌دار تو

هر کجایی نام تو مشق زینب
می‌نویسم روی قبرم: عشقِ زینب
مانده‌ام تنها سالار مضطر من
بعدِ تو شد خاکِ عالَم بر سرِ من

می‌شود سِرّ درونم از رُخَم خوانده
یادگارت بین خاکِ شام جا مانده
با نفَس‌هایش تو را یک‌دَم صدا می‌زد
پیشِ چشم تَر من دست و پا می‌زد
 
ز پسِ چشمان بسته‌اش
به روی پای شکسته‌اش
ز رُخَت خونابه پاک کرد
به دو دستِ پیر و خسته‌اش

چه گذشته در ویرانه بر دل من
که نسیم بازِ او قاتل من

مانده‌ام تنها سالار مضطر من
بعدِ تو شد خاکِ عالَم بر سرِ من...

حسین...

*****

هر زمانی که می‌آمد ناله‌ی مادر
روی نیزه بغض می‌کرد ساقی لشکر
حاجتِ مرهم ندارد زخمیِ احساس
دردِ بی درمانِ زینب، دوری عبّاس

شَفَق مَه‌رو به نیزه شد
ز کدامین سو به نیزه شد؟
نه ز جای خنجر عَدو
سرَش از پهلو به نیزه شد

نظرات

😔😔😔

یادش بخیررر وای