خبر در علقمه در بین لشگر تواَمان پیچید خبر هولی به راه انداخت، بین این و آن پیچید (خبر آمد دوباره علقمه رفت آرزوی آب)2 همین که آب دورِ دستهای پهلوان پیچید فرات اُفتاد پیشش التماسش کرد قدری نوش صدای التماسِ آب در گوش زمان پیچید جمالش روی آب اُفتاد حیران کرد عالم را برای تشنگیاش نالهی آبِ روان پیچید نهیبی زد به آب و مشک از دستان او نوشید تمام انبیا مبهوت، حرفش در جهان پیچید خبر بین سپاه آمد اگر این مشک برگردد دگر باید بساط جنگمان را بیگمان پیچید خبر آمد فقط دارد علم شمشیر اما نه خبر در بین نخلستان میان شامیان پیچید هزاران تیر آمادهست اما هیبتش از دور چه کرده که زبان از دیدنش بین دهان پیچید خبر آمد که دارد میرسد از دور باید زد که ناگه از شریعه نعرهی صدها کمان پیچید هزاران تیر، صدها تیغ، دهها نیزه باریدند تنش وقتی که شد نیزار، تیغی آن میان پیچید علم محکم به مشتش بود اما بازویش افتاد جماعت شیر شد فریادهاشان بعد از آن پیچید به دندان مشک را دارد تمام آبرویش بود عموی خیمه دور مشک با کلّ توان پیچید بمیرد حرمله وقتی که اسمش هست یعنی وای بمیرم که سه شعبه بین مژگان آن چنان پیچید عمود نانجیبی این وسط آمد زبانم لال چنان زد بیمروت که تَرَک خوردم رباب پیچید