خانه ای در سکوت غوغا بود غصه از پشت چشم پیدا بود سینه زن زینب و حسین و حسن نوحه خوان اشک و آه مولا بود شب فرا میرسید و نیمۀ شب داشت ذکری به زیر لب دختر یاد مادر بخیر شب میگفت شب بخیر ای فرشتۀ مادر اختران چشمهای خود بستند شعله بر جان آفتاب زدند کودکان تا پدر ز خانه رود همگی خویش را به خواب زدند رفت از خانه خسته، آهسته زائری سوی تربت زهرا تا پدر رفت دخترک برخواست خانه ناگاه گشت کربُبلا گفت زینب که تا به کی باید ساکت و سر به زیر گریه کنیم خوب شد تا نیامده بابا بنشینیم و سیر گریه کنیم پشت سیلی ز اشک خاطرۀ چهرۀ خنده روی مادر بود شانه ای بین دستهای حسن بین آن چند موی مادر بود سر زینب به روی پای حسین آسمانِ دلش بهاری شد هاتفی گفت عرش میلرزد چون که اشک حسین جاری شد ************ ای کاش که روت را نمیبوسیدم ای کاش که موت را نمیبوسیدم تقصیر من است زیر و رویت کردند ای کاش گلوت را نمیبوسیدم