لالا لالا، لالا لالایی تو با مَردای سر از تن جدایی چه سخته طفل از مادر جدا شه من این پایین، تو روی نیزههایی نمودی بر پدر یاری عزیزم از او کردی طرفداری عزیزم الهی مادرت دورت بگرده چه قبر کوچکی داری عزیزم به نیزه گیسوانت ناز مانده نهفته پیش تو یک راز مانده فرو بُرده چگونه نیزه رو که دهان و هر دو چشمت باز مانده علیِاصغرم لالا لالایی بُریده حنجرم لالا لالایی چهجوری دل زِ من کَندی و رفتی؟ نگفتی مادرم، لالا لالایی کنار ماه میبینم سرت را کجا باید بجویم پیکرت را؟ به چشم نیمهبازت دیدی آخر بیابانگرد کردی مادرت را من و درد و غم و رنجِ اسیری کجایی دست مادر را بگیری؟ رقیه با سکینه دَم گرفته: الهی حرمله آتیش بگیری تو قبل از رفتنت آماده بودی به مادر کاش بوسه داده بودی به حلقومت اگه نیزه نمیرفت تو تا حالا به حرف آمده بودی تو حق داری نمیآیی به پیشم نبودم مادر خوبی برایت به رسم مادری دست تو بستم نشد امّا ببندم زخمهایت