
توان واژه کجا و مدیح گفتن او؟ قلم قناری گنگی ست در سرودن او کشیدنش به صحارّی شعر ممکن نیست کمیت معجزه لنگ است پیش توسن او چه دختری، که پدر پشت بوسهها میدید کلید گلشن فردوس را به گردن او از شب میلاد تا آخر نفس مصطفی یك دست را بوسید و بس آن هم ای دست خدا دست تو بود ای برآن لبها و دست تو درود دختران در همه جا دستِ پدر میبوسند تو که هستی که زند بوسه به دستت، پدرت تو که هستی که به فرمانِ خداوندِ مجید قد به تعظیم برافراشته خیرُالبَشرَت چه همسری، که برای علی به حظّ حضور طلوع باور معراج داشت دیدن او چه مادری، که به تدریس درس عاشورا حریم مدرسهی کربلاست دامن او گرچه رفت از دست یار و یاورت فاطمه تنهاترین همسنگرت غم مخور داری یگانه یاوری تربیت کردم برایت دختری او تو را مردانه یاری میکند مثل زهرا خانه داری میکند شب که تنهایی و جانت برلب است چاه غم های تو قلب زینب است