تشنه و خسته بود رفت

تشنه و خسته بود رفت

[ مهدی رسولی ]
تشنه و خسته بود رفت
دلش شکسته بود رفت
آخرین باری که منو بوسید

دلم داره می‌سوزه، که با زبون روزه
اون دَم آخر، آبی ننوشید

دیدم روی نیزه‌ست، خیلی خسته بود
نشد نازش کنم، دستام بسته بود

اصلاً من غذا نمی‌خوام، به‌خدا تلخه روزگارم
عمّه این یه تیکه نونو، واسه بابام نگه‌می‌دارم
امشب تشنه و گرسنه، سرمو رو زمین می‌ذارم

می‌خوام تشنه باشم مثل بابام عمّه
الهی بمیرم واسه بابام عمّه

عجب جنایتی شد، بهش جسارتی شد
بعد از اون بود که دیگه بُریدم

چه غصّه‌ها که دیدم، چه حرفایی شنیدم
مثل عمّه شد، قدِ خمیدم

همینا برای، دق کردن بسه
اگه زخمه لب‌هاش، از اون مجلسه

دشمن، این امانتیمو برده و زخمی پس آورده
جای بوسه‌مو نیگا کن، چقدر سنگ و نیزه خورده
اونقدر می‌زنم خودم رو، تا شبیهش بشم یه خرده

نظرات

عالی