به قلب مطهرتان روز و شب سلامم هست

به قلب مطهرتان روز و شب سلامم هست

[ حاج حسین سازور ]
به قلب مطهرتان روز و شب سلامم هست
علی الدوام به الغوث احتمامم هست

بدون تو سحری یابن فاطمه هیهات
که در قنوت نماز شب تو نامم هست

شبانه‌روز یک‌سره دعاگویم و من
دعای فرج در همه قیامم هست

بدون تو صلواتی نمی‌فرستم هیچ 
که در مسیر دعای عجل فرج دوامم هست

تویی حسین زمان، کشتی نجات بشر 
در این سفینه تو را شکر انضمامم هست 

برای جد غریبت همیشه می‌گریم
به زخم‌های تنش نیز التیامم هست 

خدا نکرده مبادا جدا شوم ز شما 
من ادعا نکنم با تو گام به گامم هست

به راه رفتن سلمان هم آشنایم لیک
هنوز فاصله بین من و امامم هست

ز غفلت است اگر از تو دور می‌مانم 
ولی زیاده عفوت هنوز جامم هست 

خوشا به حال شهیدان که مست رفتند و 
مرا به شهد شهادت امید کامم هست 

هماره خنده‌ی ارباب آرزوی من هست 
هماره گریه‌ی وصلت به صبح و شامم هست 

من از تبار علی اکبر و ابالفضلم 
هنوز بر لب من سیدی، غلامم هست 

برای صاحب عزا بودنت کباب شدم
به روضه زمزمه‌ی عمه‌ی گرامم هست 

ز عمه هدیه‌ی صوت الحزین گرفتم من 
به ناله ذره‌ای از آن نوای ناب طعامم هست 

چو مادران جوان‌مرده جیغ می‌نالم
به مادران جوان‌ داده احترامم هست 

که مثل عمه‌ی تو داغ شش برادر دید 
که اشک دیده‌ی او در نظر مدامم هست 

سفر کنیم همه سوی اربعین با او 
که گفت قافله عازم ز شهر شامم هست

شبیه یوسف زهراست، اشک او خونی
هنوز غصه‌ی بازار و ازدحامم هست 

خون گریه کردم رو دوشم خون گریه کردم 
گفتم حسین جان زیر لب خون گریه کردم 

تا که سلامت می‌دهم ای جد بی‌سر 
می‌بینمت تنها شدی در بین لشکر

آید به گوشم ناله‌‌ی هل من معینت 
وقتی شکسته شد جبین نازنینت 

دادی لباس خویش بالا با چه دردی 
پیشانی خونین خود را پاک کردی 

می‌بینم آن قلب سپیدت را که پیداست
بر سینه‌ات جای نوازش‌های زهراست

می‌بینم آن نامرد با تیر سه شعبه 
شد بی‌هوا وقتی رها شعبه به شعبه

در سینه جا خشک کرد با سختی بسیار 
لعنت به تیری که فرو رفته چو مسمار

غروب بود که آهسته دورت کردند 
غروب بود که از هر طرف کمین خوردی

غروب بود که نایی به پیکر تو نماند 
غروب بود که از اسب بر زمین خوردی 

غروب بود که در پیش چشم اهل حرم 
به زیر حجمه‌ی تیغ سپاه می‌رفتی

یکی عبای تو را، آن یکی ردای تو را 
کشان کشان به ته قتلگاه می‌رفتی

بگو دروغ شنیدیم آب نوشیدی
بگو ز پرت عطش هی نرفته‌ای از حال

بگو سنان به لب خشک تو لگد نزد 
بگو که نیزه به حلقت نرفته در گودال 

هوا ز جور مخالف چو دیر ویرون گردید 
تو مانده بودی و شمر و دوازده ضربه

درست لحظه‌ی آخر که مادر تو رسید 
تو مانده بودی و شمر و دوازده ضربه 

به پیش مادر پهلو شکسته‌ی تو حسین
شکسته بال تو را بی‌حیا زمین کوبید 

میان کاکل تو پنجه را فرو برد و 
چند مرتبه رأس تو را زمین کوبید 

چقدر وقت گرفت ذبح تو از شمر
تمام این همه مدت تو دست و پا زده‌ای

به زیر ضربه‌ی خنجر سنان به خولی گفت 
شنیده مادر خود را فقط صدا زده‌ای

به جان پیرهن کهنه‌ی تو افتادند
لباس پاره‌ی تو دست این و آن افتاد 

تن تو زیر سم مرکب عدو لِه شد 
سر بریده‌‌ی تو بر سر سنان افتاد

پس از تو پای حرامی به خیمه‌ها وا شد 
نگاه حرمله‌ها بر رباب افتاد 

به دست پست هزاران لقمه حرام 
غروب ز های‌های حریمت نقاب افتاد

غروب بود که شمر از تو دست کشید 
غروب بود که در خیمه‌ی زنان آمد 

غروب بود که انگشت‌های تو ای وای
غروب بود که از راه ساربان آمد

نظرات