به سودای وصال تو
تبلیغات

به سودای وصال تو

[ سیدمهدی حسینی ]
به سودای وصال تو
گره خوردم به شال تو
من از شمس جمال تو
شدم دیوانه مولانا

میان پنجه‌ی صیّاد
چنان آهو زدم فریاد
مکن از بندِ خود آزاد 
خوشا بندِ تو سلطانا

سکوتم تو، صدایم تو
غریبِ آشنایم تو
که می‌ماند برایم؟ تو
امیرا ماندنت مانا

گرفتم از خدا رخصت
نوشتم نامه در غربت
که ای سلطانِ بی‌منّت
بخوان این خطّ ناخوانا

جَنان محراب ابرویت
خُتَن عطر خوش مویت
شدن دیوانه‌ی کویت 
هزاران عاقل و دانا

در این بزمِ سراسر نور
صدایت می‌زنم از دور
به کاهِ در دهان مور
نگاهی کن سلیمانا

چه دربار گهرباری
عجب زلفی، عجب یاری
مرا از این گرفتاری
رها هرگز مکن جانا

مَلَک چنگی به گیسو زد
جهان یک‌باره زانو زد
امیرِ عشق می‌سوزد
بسوز از غم خراسانا

فدای آن رخ زردت
جهان کرده‌ست دل‌سردت
کنار جانِ پُر دردت
جوادت مانده حیرانا

همه عالم به قربانت
فدای چشم گریانت
به یاد جدّ عطشانت
بگو با گریه ریّانا

چرا زخمی‌ست پهلویش؟
شکسته کنج ابرویش
بگو در وصف گیسویش
پریشانا، پریشانا

نداند کس مقامش را
خدا داده سلامش‌ را
و مقتل برده نامش را
چه عطشانا، چه عریانا

*****

دنبال تو می‌گردم
وای از دل پُردردم
اون‌قدر بدنت زخمه
آروم بغلت کردم

یادمه می‌خوابوندمت روی شونه‌م
دردت به جونم
یاد اون روزا لالایی توی گودال
واسَت می‌خونم

تنها کشتنت
لب‌تشنه رو خاک صحرا کشتنت
وقت مغرب پیش زهرا کشتنت

با هم می‌زدن
نیزه به پهلوهات محکم می‌زدن
تو رو پیش چشم عالم می‌زدن


نیزه میده آزارم
خورده گره تو کارم
مادر سرمو روی
زانوی تو می‌ذارم

اومدی به دیدنم با حال خسته
پهلوت شکسته
هنوزم روی صورتت جای دسته
پهلوت شکسته

مادر اومدی
قد خمیده وسط لشکر اومدی
دیدی من بی‌سر شدم با سر اومدی

با هم می‌زدن
نیزه به پهلوهات محکم می‌زدن
تو رو پیش چشم عالم می‌زدن

نظرات