به سمت او گشودهام پنجرهی خیال را که محو آسمان کند من شکسته بال را اگر دمی نشان دهد شکوه آن جمال را طلوع بیبدیل را، عروج بیمثال را به عالمی نمیدهم خاطرهی وصال را خوشا به حال آن کسی که پیر را شناخته میان ظلمت جهان مسیر را شناخته از آستان چشم او غدیر را شناخته کسی که ذرهای فقط امیر را شناخته شناخته بدون شک خدای ذوالجلال را به من نگاه میکند و آفتاب میشوم اگر چه در حضور او ز شرم آب میشوم هنوز غرق ظلمتم که نور ناب میشوم همین که مست بادهی ابوتراب میشوم به شور درمیآورم زبان شعر لال را همین که میخورد گره به چشم او نگاهها فرار میکنند از برابرش سپاهها ولی مجال میدهد به خیل روسیاهها منم منم که سال ها، منم منم ماهها به شوق او شمردهام گذشت ماه و سال را دل از زمین بریده و به عشق او هواییام دو روز کاظمینیام، سه روز کربلاییام اگرچه ساکن قمم، گدای سامراییام در تب و تاب مشهدم، مرددم کجاییام چگونه بازگو کنم جواب این سوال را من از بقیع غربتش به آسمان رسیدهام صفا و مروه دیدهام، گرد حرم دویدهام هیچ کجا برای من که از همه بریدهام مثل نجف نمیشود که بارها چشیدهام در آستان قدسیاش بادهی لایزال را خوشا به عشق روی او مجاور حرم شدن در آستان نور با فرشته هم قدم شدن دم از حسین او زدن، جناب محتشم شدن به احترام زینبش تا دم مرگ خم شدن و تا همیشه داشتن حب علی و آل را مسافر نجف چرا بهشت آرزو کند؟ نادعلی بخواند و به سمت قبله رو کند خوشا به حال آنکه با امیر گفتگو کند به شوق او بگرید و از آب آن وضو کند که گریه مست میکند عارف اهل حال را مدام در حریم او چه مستدام میشود به دیدگان اهل دل خواب حرام میشود در این حرم که حجت خدا تمام میشود غلام شاه میشود، شاه غلام میشود و باد میپراکند نسیم اعتدال را بدون اشک جاریاش چشمه روان نمیشود بینفحاتاش عالم پیر جوان نمیشود بهشت بیولای او نصیبمان نمیشود بدون نام عالیاش اذان، اذان نمیشود کاش دوباره یک نفر صدا کند بلال را چه کرده است اشک او که نیل کم میآورد بت شکنی که پیش او خلیل کم میآورد از آتش عدالتش عقیل کم میآورد برای ادعای خود دلیل کم میآورد مگر علی ندا دهد حی علی الحلال را خوشا سرود لا فتا به لحن ذوالفقاریاش تمام رشته کوهها محو بزرگواریاش لباس وصله می زند به جبر اختیاریاش آدم و نوح مفتخر به حسن همجواریاش فدای آن پیمبری که یافت این کمال را کعبه قیام میکند فقط به احترام او وا شده دفتر ازل بعد خدا به نام او بوی بهشت میوزد ز وادی السلام او به کائنات میرسد فیض علی الدوام او همین که وصل میکند حلقهی اتصال را در نفس یتیمها رایحهی تبسمی گم است در تو کهکشان ولی تو در خدا گمی در دل خاک هستی و در آسمان هفتمی دمی به عرش می روی، دمی میان مردمی ای دو دمت شکافته دایرهی محال را نیست به جز ولای او راه نجات دیگری شکر که بعد مرگمان هست حیات دیگری و باز جلوه میکند با جلوات دیگری که در بهشت محضرش با کلمات دیگری وقف رخ علی کنم شعر خجسته فال را از آیههای روشن و نشانه های مستتر پس از بحار مجلسی و الغدیرمعتبر به شیخ حرّ عاملی و هرچه کیمیا اثر به محضر مفیدها رسیدهایم تا مگر شیخ صدوق وا کند پنجرهی خصال را من آن یتیم کوفیام که بیتوام یتیمتر از حسن و حسین تو ندیدهام کریمتر از ازل عاشق توام نه از ازل، قدیمتر کجاست جادهای از این طریق مستقیم تر؟ رها کنید بعد از این حدیث خط و خال را بینظر تو هیچ کس اهل نظر نمیشود دل شکستهات از این شکسته تر نمیشود شفاعت تو شامل آن دو نفر نمیشود «بیهمگان به سر شود، بیتو به سر نمیشود» بی تو که میبری فقط از دلمان ملال را اگر نبود نام تو ستارهای نداشتم برای طبع سوخته شرارهای نداشتم برای شعر جرأت دوبارهای نداشتم ببخش جز سرودن از تو چارهای نداشتم به آن امید آمدم که این زبان حال را