به روی سیم های برق است و

به روی سیم های برق است و

[ حاج علی آیینه چی ]
به روی سیم‌های برق است و
در نگاهش عجیب غم دارد
خوب پیداست این کلاغ سیاه
چقدر حسرت حرم دارد

خیره مانده به گنبد و می‌گفت
کاش مادر ز باغ می‌آمد
چه قشنگ است این حرم، ای کاش
با هزاران کلاغ می‌آمد

فکر می‌کرد اگر حرم برسد
دور خود چند آشنا بیند
هی از آن دور خیره شد شاید
لااقل یک کلاغ را بیند

گفته بودند موقع رفتن
نرو جایی که حسرتش با ماست
تو سیاهی! غریبه‌ای! زشتی!
نه! حرم لانه‌ی کبوترهاست

نرو از پیشمان بمان، اوگفت
رنگ بالاتر از سیاهی نیست
دست من نیست، می‌کشد آقا
می‌روم تا امام راهی نیست

تا به اینجا رسید، امّا حیف
در تنش قوّت پریدن نیست
عزم کرده به باغ برگردد
در دلش طاقت بریدن نیست

دید مُشتی کبوترند آنجا
رویِ گنبد طلایِ آقایش
خواست از راه خویش برگردد
آمد امّا صدای آقایش

خسته‌، تشنه‌، گرسنه‌ای امّا
چشم بر راه دیدنت بودم
چند روز است بین راهی و
به امید رسیدنت بودم

بال و پرهای خاکی خود را 
بتکان روی فرش ایوانم
نه روی شاخه‌هایی نه
که نشستی به روی دامانم

چشم بر راه مانده بودم تا
برسی، آب و دانه‌ات با من
هرکجای حرم می‌خواهی
بنشین، آشیانه‌ات با من

جز در خانه‌ام کجا داری؟
بهتر از گنبدم کجا بروی؟
دوست دارم کبوترم باشی
دوست داری به کربلا بروی؟

چند روز میهمان آقا بود
او کبوتر شد و رها می‌رفت
لطف این خانه شاملش شده بود
داشت او هم به کربلا می‌رفت

جون آمد کنار اربابش
رخصتش را گرفت، امّا نه
التماسش نمود، او فرمود
زحمتت داده‌ایم، حالا نه

گرچه خارم که خار می‌داند
پیش گل رنگ و روی بد دارد
دست رد را مزن به سینه‌ی این
روسیاهی که بوی بد دارد

حرف‌های غلام آتش بود
از جگر بود، بر جگر می‌زد
بوسه بر دست، نه به خاکش داد
سر به زیری که بال و پر می‌زد

اندکی بعد بر زمین افتاد
روی شن سر گذاشت، چشمش بست
فکر دامان نمی‌کند اصلا
انتظاری نداشت، چشمش بست

ناگهان بوی سیب را فهمید
گرمی ناب را حس می‌کرد
باورش نیست روی گونه‌ی خود
روی ارباب را حس می‌کرد

نظرات