با گریه می‌خوابم، با گریه بیدارم

با گریه می‌خوابم، با گریه بیدارم

[ مسعود پیرایش ]
با گریه می‌خوابم، با گریه بیدارم 
چه خاطراتی از کرب‌وبلا دارم 
پنجاه و چند ساله هر روز عزادارم 

پنجاه و چند ساله
یاد غروبِ نفس‌گیرِ عاشورام
پنجاه و چند ساله
یاد سر و نیزه می‌لرزه دست‌وپام 
پنجاه و چند ساله
رد می‌شه این روضه‌ها از جلو چشمام

مگه یادم میره چجوری می‌زدنش؟
مگه یادم میره غارت پیرهنش
مگه یادم میره بوریا شد کفنش

یا سیّد المظلوم...

با ناله‌ی عمه از غصه تب کردم 
با یاد تنهاییش روزامو شب کردم 
سینه زدم واسه‌ش، عرض ادب کردم

پنجاه و چند ساله
موندم هنوز پشت دروازه‌ی ساعات
پنجاه و چند ساله
تکرار می‌شه توی ذهنم همون ساعات 
پنجاه و چند ساله
روضه می‌خونم برا عمه‌ی سادات 

مگه یادم میره ما رو بستن با طناب 
مگه یادم میره طعنه‌های بی‌حساب
مگه یادم میره حرف مجلس شراب 

یا سیّد المظلوم...

من زخمیِ دردم، من زخمیِ آهم 
من شاهد ذبحِ سردار شش ماهه‌م
یک عمره گریونِ یک عمرِ کوتاهم 

پنجاه و چند ساله
دارم می‌سوزم با داغ یه شیرخواره 
پنجاه و چند ساله
خوابو گرفته ازم یادِ گهواره 
پنجاه و چند ساله
این روضه دست از سرم برنمی‌داره 

مگه یادم میره حنجر پَرپَرشو
مگه یادم میره گریه‌ی مادرشو 
مگه یادم خنده‌ی آخرشو

یا سیّد المظلوم...

نظرات