باز یل آمده است
472
5
- ذاکر: حاج محمدرضا طاهری
- سبک: شعر روضه
- موضوع: قاسم بن الحسن (ع)
- مناسبت: شب ششم محرم
- سال: 1403
باز یل آمده است
معنی حَی عَلی خیرِالعَمل آمده است
او غزال حرم است
تا قصیده بشود مثل غزال آمده است
نوجوان است ولی
ادبش گفت که از روز ازل آمده است
شتر سرخ کجاست
پسر صَف شکنِ جنگ جمل آمده است
هدفش ازرق بود
در پی کشتن این حداقل آمده است
به خدا با رزمش
طرز جنگیدن سقا به مثل آمده است
یک نفر جنگیده
نعره حیدری از چند محل آمده است
لشکر از خواب پرید
بیمهابا همه گفتند اجل آمده است
همه در حیرت او
عمّه زینب چه نقابی زده بر صورت او
سپرش را برداشت
آمد عمامهی سبز پدرش را برداشت
حرز یا فاطمه داشت
یا علی گفت و همه هنرش را برداشت
از عمو بوسه گرفت
خاطرش جمع که بار سفرش را برداشت
گریه میکرد ولی
دیگر از دوش عمو نیز سرش را برداشت
از همه دل میکند
تا که از مادر خود هم نظرش را برداشت
چون نهال است تنش
از چه رو مرد حرامی تبرش را برداشت
وای از این رفتن او
زرهی نیست که اندازه شود بر تن او
خیمه غوغا شده است
نامه رفتنش انگار که امضا شده است
ای عمو زود بیا
نوجوانی وسط معرکه تنها شده است
عاخ نجمه چشمت روشن
چقدر قاسم او خوش قد و بالا شده است
چه حنابندانی
صورت غرق به خون تو چه زیبا شده است
زیر و رو شد بدنت
چقدر نیزه که از روی تنت پا شده است
تو که قاسم بودی
از چه تقسیم شدی جسم تو منها شده است
بد کشیدند تو را
قَدَت انگار که اندازهی سقا شده است
چکمهها جای خودش
نعلها نیز برای تو مهیا شده است
وای از این هلهلهها
سر عمامه ات انگار که دعوا شده است
نوه فاطمهای
چند تا کوچه برای زدنت وا شده است
چه گریزی زدهای
سینه ات مقتلی از روضه زهرا شده است
میخ در نیست ولی
تیر هر قدر که میشد به تنت جا شده است
اما گلابم را ز سم اسبها بو کن
جدا کن ای عمو از خاک صحرا استخوانم را
معنی حَی عَلی خیرِالعَمل آمده است
او غزال حرم است
تا قصیده بشود مثل غزال آمده است
نوجوان است ولی
ادبش گفت که از روز ازل آمده است
شتر سرخ کجاست
پسر صَف شکنِ جنگ جمل آمده است
هدفش ازرق بود
در پی کشتن این حداقل آمده است
به خدا با رزمش
طرز جنگیدن سقا به مثل آمده است
یک نفر جنگیده
نعره حیدری از چند محل آمده است
لشکر از خواب پرید
بیمهابا همه گفتند اجل آمده است
همه در حیرت او
عمّه زینب چه نقابی زده بر صورت او
سپرش را برداشت
آمد عمامهی سبز پدرش را برداشت
حرز یا فاطمه داشت
یا علی گفت و همه هنرش را برداشت
از عمو بوسه گرفت
خاطرش جمع که بار سفرش را برداشت
گریه میکرد ولی
دیگر از دوش عمو نیز سرش را برداشت
از همه دل میکند
تا که از مادر خود هم نظرش را برداشت
چون نهال است تنش
از چه رو مرد حرامی تبرش را برداشت
وای از این رفتن او
زرهی نیست که اندازه شود بر تن او
خیمه غوغا شده است
نامه رفتنش انگار که امضا شده است
ای عمو زود بیا
نوجوانی وسط معرکه تنها شده است
عاخ نجمه چشمت روشن
چقدر قاسم او خوش قد و بالا شده است
چه حنابندانی
صورت غرق به خون تو چه زیبا شده است
زیر و رو شد بدنت
چقدر نیزه که از روی تنت پا شده است
تو که قاسم بودی
از چه تقسیم شدی جسم تو منها شده است
بد کشیدند تو را
قَدَت انگار که اندازهی سقا شده است
چکمهها جای خودش
نعلها نیز برای تو مهیا شده است
وای از این هلهلهها
سر عمامه ات انگار که دعوا شده است
نوه فاطمهای
چند تا کوچه برای زدنت وا شده است
چه گریزی زدهای
سینه ات مقتلی از روضه زهرا شده است
میخ در نیست ولی
تیر هر قدر که میشد به تنت جا شده است
اما گلابم را ز سم اسبها بو کن
جدا کن ای عمو از خاک صحرا استخوانم را
نظرات
نظری وجود ندارد !