میثم مطیعی

باز می‌خواند مرا رازی عظیم

7364
29
باز می‌خواند مرا رازی عظیم
باز بسم‌الله الرحمن الرحیم
خسته از صحرای سرگردانی‌ام
سوی خود ای کاش برگردانی‌ام
هر کجا و هر که‌ام آنِ توام
من خدا را شکر، حیران توام
من اسیر یک نگاهم یا حسین
کشته آن قتلگاهم یا حسین
ای که فریادت مرا «بیدار» کرد
«توبه» داد و «عاشق» دیدار کرد
«انقطاع» و «معرفت» نور تو داد
«تشنگی»، آنگه «رضا»، آنگه «جهاد»
سیر عاشق را نهم منزل «فنا»ست
آن که تاب رفتنش دارد کجاست؟
آنکه دارد تاب رفتن کیست؟ کیست؟
هیچ کس را تاب گفتن نیز نیست!
جان خود آیینه‌ی مطلق نگر
آینه بشکن جمال حق نگر
این سخن از شاه مردان گوش کن:
«صبح آمد شمع را خاموش کن»
ما همه شمعیم و خورشید است او
ما هم شرکیم و توحید است او
باید از خود، از «تعین» بگذری
دیده او شو که او را بنگری
پرس و جو کن از نشان نیستی
گم شدن در کهکشان نیستی
چیست جز او در جهان پیچ پیچ؟
هیچِ هیچِ هیچِ هیچِ هیچِ هیچِ
راز این منزل نداند هیچ کس
از حسین بن علی پرسید و بس!
بشنو از حلقوم خون افشان او:
«کل شیء هالک الا وجهه‌و»
نغمه‌ی حبل‌الوریدش حق حق است
خط خون هر شهیدش حق حق است
چیست این سر بر سر نی غرق خون؟
آیه‌ی انا الیه راجعون
بر سر نی زلف او دل می‌برد
تا خدا منزل به منزل می‌برد
در دل موج بلا در کربلا
بنگر اینک جلوه‌زاری از فنا
خواهی ار اوج فنا را بنگری
باید از گودال خونین بگذری
چیزی از آن تن به جا مانده‌ست؟ آه...
کهنه پیراهن به جا مانده‌ست؟ آه...
آه از آیینه‌ی ذات خدا
تکه تکه پایمال اسب ها...

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش