باده‌ی مستان شمع شبستان

باده‌ی مستان شمع شبستان

[ حسین ستوده ]
باده‌ی مستان، شمع شبستان
آتش دوزخ با تو شد گلستان
هجر تو ما را کرده پریشان
مرا ذبیح خود کن ای ذبیحِ العطشان

حسین...

خراب و مست و حیران حسینم
پریشانم، پریشان حسینم
گرفتم باده از جام اباالفضل
اگر از حق‌پرستانِ حسینم

خونم بریز، جانم بگیر
نعم الرفیق، نعم الامیر
من کعبه‌ام رویت شده
جان می‌دهم، فتوا بده

روشنیِ شب، چراغ مکتب
زمزمه‌ی لب یا سیّده زینب

حسین‌...

شده ماه شب تارم اباالفضل 
تو را دارم چه غم دارم اباالفضل 
اباالفضلی‌ام و پشتم به کوهه
چی می‌خوام وقتی هست یارم اباالفضل 

صاحب‌لوا، صاحب‌عَلم
سلطان من ماه حرم
من کعبه‌ام رویت شده
جان می‌دهم، فتوا بده

نظرات